شكاف
(براي شرق)
«ناگهان كالسكه شش اسبه شاهي از در الماسي بيرون شتافت. شاه درون كالسكه نشسته لياخوف و شاپشال با شمشيرهاي آخته به دست در چپ و راست و سواران قزاق در پس و پيش، با شتاب... خود را به باغشاه رسانيدند... همان روز سيمهاي تلگراف را پاره نمودند تا خبر به شهرهاي ديگر نتوانند رسانيد... نيز قورخانه و ابزار جنگ را از شهر به باغشاه كشيدند. پيدا بود كه نقشه بيمناكي در كار است.» (تاريخ مشروطه كسروي)
در طول 18 ماهي كه از سلطنت محمدعليشاه ميگذشت، كشمكشي سخت ميان او و مشروطهخواهان جريان داشت. مشروطه نتوانست شكاف ميان دولت و ملت را ترميم كند، بلكه چه بسا آن را عميقتر كرد. حتي در تعبير باشكوه «خانه ملت» كه براي مجلس به كار ميرفت، اين رويارويي با دولت مستتر بود. آشتيناپذيران دو طرف، از تن دادن به هرگونه مصالحه تن زدند و نزاع را به نقطهاي رساندند كه جز حذف طرف مقابل راهي باقي نماند.
كشمكش اول
مظفرالدين شاه تنها چند روز پس از امضاي قانون اساسي مشروطه جان سپرد و محمدعليشاه به جاي او بر تخت نشست. شاه جوان نمايندگان مجلس را به مراسم تاجگذاري دعوت نكرد، وزراي دولت را به بياعتنايي به مجلس فراخواند، اتابك را كه در اروپا به سر ميبرد براي صدرات به ايران آورد و با دامن زدن به اختلافات قومي و فرقهاي تلاش كرد مشروطهطلبان را تضعيف كند.
مجلس از ابتداي تأسيس در زمان مظفرالدينشاه، به سه فراكسيون تقسيم شده بود. اكثريت مجلس از آن ميانهروها بود كه طبقه متوسط سنتي را نمايندگي ميكردند و از حمايت ارزشمند دو رهبر جنبش مشروطه، طباطبايي و بهبهاني بهرهمند بودند. فراكسيون ليبرال را روشنفكران آزاديخواه و فراكسيون آخر را هواداران استبداد سلطنتي تشكيل ميدادند.
مجلس در كار آماده كردن متمم قانون اساسي (در واقع بخش اصلي قانون) بود. آقايان طباطبايي، بهبهاني و شيخ فضل الله نوري بر تدوين متمم نظارت داشتند. نخستين اختلاف ميان آنها، بر سر شيوه و ميزان نفوذ و نظارت شريعت بر مفاد قانون به وجود آمد كه به «دعواي مشروطه و مشروعه» شهرت يافت. بر اساس اين متمم كه با الهام گرفتن از قانون اساسي بلژيك تهيه ميشد، شاه ميبايست در برابر نمايندگان سوگند بخورد و بودجه دربار به تصويب مجلس برسد؛ خويشاوندان درجه يك شاه نيز از حضور در كابينه منع ميشدند. اين متمم در واقع قدرت را در مجلس متمركز ميكرد. اتابك بر سر افزايش نقش دولت با مجلسيان به چانهزني پرداخت، اما نه كه از اين چانه زني طرفي نبست، جان خود را هم بر سر آن باخت. قتل اتابك در هنگام خروج از مجلس، آخرين امكان آشتي و ترميم شكاف موجود را از ميان برد.شاه متمم را نپذيرفت، بر «مشروعه» شيخ فضل الله پاي فشرد و براي افزايش قدرت خود پيشنهادهايي مطرح كرد. اعتراض عليه او در تهران، تبريز، اصفهان، شيراز، انزلي، كرمانشاه، كرمان و رشت آغاز شد. مشروطهخواهان تهران، انجمن مركزي تشكيل دادند، بازار و ادارات تعطيل شد، دهها هزار تن تظاهرات كردند و هزاران داوطلب مسلح براي محافظت از مجلس گرد آمدند. شاه ترسيد و عقب نشست. او جمعي از شاهزادگان را براي اداي سوگند وفاداري به مجلس فرستاد، قول داد به قانون اساسي احترام بگذارد و ناصرالملك (ليبرال تحصيلكرده آكسفورد) را به رئيس الوزرايي برگزيد.
كشمكش دوم
مجلس مدتي بعد، با فشار فراكسيون ليبرال و حمايت ميانهروها به تعديل بودجه دربار و كاستن از مستمري و امتيازات شاهزادگان پرداخت. در اين مدت راديكالهاي بيرون مجلس فشار خود را براي اصلاحات غير مذهبي افزايش دادند. نشريه «صور اسرافيل» براي نخستين بار در مقالهاي روحانيون را به دوري از سياست توصيه كرد و برخي از آنها را «اخّاذ» خواند. يا حبل المتين «دگماتيسم علما» را از دلايل عقبماندگي خاور ميانه دانست. هنگامي كه كمبود مواد غذايي پيش آمد، مردم بيچيز و گرسنه نيز به جمع ناراضي درباريان، كاركنان كاخ سلطنتي و هواداران گروهي از علما پيوستند.
اواخر آذر 1286 شيخ فضل الله نوري از مسلمين خواست در ميدان توپخانه جمع شوند. او در اجتماع بزرگ فقرا، كاركنان كاخ، دهقانان و كارگران، انديشه برابري را بدعت خارجي خواند و هشدار داد كه مجلس به بيراهه ميرود. جمعيت تحريكشده به سوي مجلس رفتند، اما با گروه بزرگتري از هواداران مشروطه و هزاران داوطلب مسلح محافظ مجلس (بيشتر آذريها) روبرو شدند.
شاه يك بار ديگر عقبنشيني كرد. او هوادارانش را به ترك صحنه فراخواند، قول داد تعدادي از درباريان را تبعيد كند و شخصاً سوگند وفاداري به مشروطه ادا كرد. هرچند ناصرالملك را به دليل تن دادن به تصميم مجلس در كاهش بودجه دربار مورد عتاب قرار داد و به اروپا فرستاد.
كشمكش سوم
پس از عقبنشيني دوم محمدعليشاه، تندرويها افزايش يافت. يك بار به جان شاه سوءقصد شد و روزنامهها بدگويي نسبت به او را افزايش دادند. مجدالاسلام كرماني (روزنامهنگار مشروطهخواه) بعدها نوشت: «حالا از روي انصاف ميگوييم اگر آن همه فحش كه به شاه دادند و نوشتند به بنده و غيره داده بودند و زورش ميرسيد، فوراً مجلس را به توپ ميبست و آحاد اعضاي آن را از دم شمشير ميگذرانيد.»
احتشام السلطنه، رئيس آزاديخواه مجلس نيز در خاطراتش نوشت: «محمدعليشاه كه ذاتاً مستبد و عاشق حكومت فردي بود... براي سركوبي مجلس... دنبال بهانه ميگشت، ولي به عقيده من با شرايطي كه وكلاي تندرو... و جرايد هرزه و هتاك پيش آورده بودند، هر پادشاه ترقيخواه و عاشق آزادي و حكومت مشروطهاي هم كه بهجاي محمدعليشاه بود... با آن مجلس [جنگ] مينمود.»
سرانجام محمدعليشاه، پادشاه مستبدي كه از مهار تندرويها نيز نااميد شده بود به باغشاه رفت تا مقدمات كودتا عليه مجلس را فراهم كند. چيزي نگذشت كه مجلس به توپ بسته شد و به قول كسروي: «آنانكه به راستي آزاديخواه بودند، هر يكي به كنجي خزيده، دم فرو بستند. هر كسي ميپنداشت ديگر نام مشروطه در ايران شنيده نخواهد شد.»
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی