دوشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۳

مردي كه در غبار گم شد
هفته پيش با يك آدم خيلي جالب آشنا شدم كه سرنوشتي بسيار عجيب داشت، بيشتر شبيه افسانه. با او كه اسمش محمد رحيم جواهري است براي ايرانشهر همشهري مصاحبه كردم كه امروز چاپ شده است.
هفده سالش بوده كه به هواي پيدا كردن پدر توده‌اي اش كه از ايران رفته بود، مي‌زند به مرز شوروي. از عجايب زندگي او همين يك قلم را داشته باشيد كه مرزبانان شوروي به او شليك مي‌كنند، گلوله از كنار بيني‌اش وارد جمجمه مي‌شود و از كنار گوش بيرون مي‌آيد. بينايي يك چشمش را از دست داده است اما ظاهر چشم تا سال‌ها تكان نخورده است. خلاصه او را مي‌گيرند و زندان مي‌كنند و بازجويي كه تو جاسوسي. مي‌گفت جواب‌هايم آنقدر احمقانه بود كه فقط به هم نگاه مي‌كردند و مي‌خنديدند.
او بعد از 35 سال بي‌خبري كامل، ده دوازده سال پيش به ايران باز گشته است. توصيه مي‌كنم مصاحبه‌اش را بخوانيد.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی