اعدام شيخ
اميد پارسانژاد
شيخ فضلالله نوري، مجتهد سرشناسي كه در مخالفت با مشروطه با محمدعليشاه همكاري كرده بود، روز 8 مرداد 1288 (دو هفته پس از فتح تهران به دست مشروطهخواهان) بازداشت شد. او را همان روز محاكمه و به اعدام محكوم كردند. «وحيدالملك شيباني و آقا شيخ ابراهيم زنجاني كه خودش از علماي زنجان و وكيل مجلس در دوره اول بود شيخ فضلالله را محاكمه كردند. براي اينكه صورت محاكمهاي داشته باشند گفتند كه آمدي حكم كشتار مشروطهطلبها را دادي... آقا شيخ ابراهيم زنجاني ادعا نامهاي نوشته بود... گفتند جواب بده. او هم اعتنايي نميكرد. آخرش گفتند جزاي اين اعدام است.» («زندگي طوفاني» خاطرات تقيزاده)
مشروعه
شيخ فضلالله نوري از علمايي بود كه در ابتدا با مشروطهخواهان همراهي كرد. او هر چند در نخستين بستنشيني علما در حرم حضرت عبدالعظيم (كه در واكنش به فلك كردن دو تاجر محترم صورت گرفت) شركت نداشت، در تحصن دوم (پس از قتل طلبهاي به نام سيد عبدالحميد و واقعه مسجد جامع) و مهاجرت به قم همراه آقايان طباطبايي و بهبهاني بود و در مبارزهاي كه به صدور فرمان مشروطيت انجاميد، شركت داشت.
مظفرالدين شاه چند روز پس از امضاى قانون اساسى مشروطه درگذشت و محمدعليشاه بر تخت سلطنت نشست. او از همان ابتدا با دعوت نكردن نمايندگان مجلس به مراسم تاجگذارى، بياعتنايي خود را به نظام تازه نشان داد. محمدعليشاه چندي بعد به سوداي بازگرداندن آب رفته به جوي، ميرزا علي اصغر خان اتابك (صدراعظم مقتدر سابق) را از اروپا فرا خواند و زمام امور را به او سپرد. مجلس در اين ميان به تدوين متمم قانون اساسى كه در واقع بخش اصلى آن بود مشغول شد. طباطبايى، بهبهانى و شيخ فضل الله بر تدوين متمم نظارت ميكردند و نخستين اختلاف ميان آنها در اين زمان رخ نمود.
شيخ فضلالله در نامهاي به پسرش در عراق كه همان روزها نوشته است، نگاه خود به وقايع را چنين تبيين ميكند: «تمام ممالك ايران از تبريز و اصفهان و شيراز و رشت و و و خراب [است]. وضع مردم مختلف و انجمنهاي حادثه، مخرب ملت و دولت اسلام [است]... حضرات فاسدالعقيده از فرقه جديده و از دهري و طبيعي و و و وقت را مغتنم دانسته در مقام تخريب اسلام و كندن ريشه [هستند]... تفصيل نويسي از مقام بيرون است. اين قدرها را هم از زبان من نقل مكن، الله الله فيالاسلام و الدين. اين اوقات مشغول نظامنامه اساسي [هستيم]... چند روز است مجلس فوقالعاده منعقد [است]، داعي هم ميروم براي اصلاح و مشغول [هستم]، خدا كند متخرجين مقصد خود را از پيش نبرند. يك كلمه در نظامنامه «آزادي قلم» ذكر شد، اين همه مفاسد روزنامهها [پيدا شد]، واي اگر آزادي در عقايد بود، چنانكه اصرار دارند. آتش به جان شمع فتد كاين بنا نهاد(!)» (نقل شده در «تاريخ مشروطه ايران» احمد كسروي)
اشاره شيخ در اين نامه بيشتر به تندرويهاي راديكالهاي بيرون مجلس بود كه فشار خود را براي اصلاحات غير مذهبي افزايش داده بودند. «صور اسرافيل» در مقالهاى روحانيون را به دورى از سياست سفارش كرده و حتي آنان را «اخاذ» خوانده بود. يا حبل المتين از «دگماتيسم علما» به عنوان علت عقبماندگي كشور نام برده بود.
شيخ فضلالله نسبت به چند اصل از متمم قانون اساسي كه در دست تدوين بود ايراد گرفت. او مساوي بودن اهالي مملكت (اعم از مسلمان و غير مسلمان) در برابر قانون، تحصيل اجباري و آزادي مطبوعات را مخالف شرع ميدانست و با آن مخالف بود. شيخ، تعديلهايي را كه در اصول قانون اساسي داده شد تا نظر او و همفكرانش جلب شود، ناكافي دانست و نپذيرفت. او و همفكرانش در نهايت در حضرت عبدالعظيم بست نشستند. آنها عقايد و خواستههاي خود را در لوايحي منتشر كردند كه نگرانيهايشان را نشان ميداد. به طوري كه از اين لوايح روشن ميشود، شيخ نسبت به گفتگو از «افتتاح مدارس تربيت نسوان و دبستان دوشيزگان و صرف وجوه روضهخواني و وجوه زيارات مشاهد مقدسه در ايجاد كارخانهجات و [يا صرف آن وجوه] در تسويه طرق و شوارع و احداث راههاي آهن و استجاب صنايع فرنگ...» نگران بوده است. خواست بستنشينان اين بود كه «در نظامنامه اساسي مجلس، بعد از لفظ مشروطه لفظ مشروعه نوشته شود»، قوانين مجلس تنها با تأييد گروهي از علما كه توسط مراجع انتخاب شده باشند نافذ گردد و اصل مربوط به آزادي مطبوعات با شرع منطبق شود.
استبداد صغير
پس از كودتاي محمدعليشاه نيز، نوري كه به «مجلس دربار» فراخوانده شده بود تا در مورد برقراري مجلس شوراي تازه مورد مشورت قرار گيرد، مشروطيت را خلاف شريعت خواند و به همراه عده ديگري از علما درخواستي به شاه نوشت تا از مشروطه درگذرد. محمدعليشاه با تكيه بر همين اظهار نظر و درخواست، اعلام كرد كه از مشروطيت انصراف داده است.
شيخفضلالله نوري پاسخ نظري خود را از نجف دريافت كرد. علماي بزرگ نجف در چند مقاله به گفتههاي او پاسخ دادند و نظرات او را «وسيله پامال كردن مملكت و ابطال حقوق عامه مسلمين» دانستند. آنها نوري را «مفسد»، همراهي با محمدعليشاه را «در حكم اطاعت از يزيد ابن معاويه» و «جهد در استحكام و استقرار مشروطيت» را به منزله «جهاد در ركاب امام زمان (عج)» خواندند. بنابراين استبداد صغير محمدعليشاهي در مقابل هجوم مشروطهخواهان گيلاني، قفقازي و بختياري و استقامت تبريزيان تاب مقاومت نيافت و سقوط كرد.
با اين اوصاف، هنگامي كه شيخ فضلالله به دست مجاهدان فاتح تهران بازداشت شد «هيچكس خيال نميكرد مجتهد بزرگي را بكشند. ولي حكم اعدام دادند و [شيخ را] در ميدان توپخانه به دار زدند... گفتند در آخرين لحظه ميگفته: اگر بار گران بوديم رفتيم، اگر نامهربان بوديم رفتيم... وحيدالملك گفت كه [شيخ به ما] ميگفت همهتان بابي هستيد، همهتان بابي هستيد.» («زندگي طوفاني» تقيزاده)
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی