«سيدين سندين»
«در شب بيست و پنجم همين ماه (رمضان 1324، مطابق دوم آذر 1284) آقاي بهبهاني آمد منزل آقاي طباطبايي، مذاكره مطالب سري و محرمانه بود. آقاي بهبهاني فرمود با اين حركات شنيعه ظفرالسلطنه (حاكم كرمان كه يك روحاني برجسته را مجازات كرده بود) كه به تحريك و امر عينالدوله اتفاق افتاده است ديگر سكوت ما مشروع نيست و اگر ساكت باشيم ديگر اين نوع (روحانيت) را احترامي باقي نميماند. در باره ملاها كه اينگونه سلوك كنند، نسبت به ساير اصناف چه ميكنند. باري، در آن شب عهد اتحاد و اتفاق و دوستي دو رئيس روحاني محكم و مستحكم گرديد...» («تاريخ بيداري ايرانيان» ناظمالاسلام كرماني)
به اين ترتيب 2 آذر را ميتوان در جنبش مشروطه روزي سرنوشت ساز دانست كه دو رهبر بزرگ مشروطه در آن همپيمان شدند. سيد محمد طباطبايي و سيد عبدالله بهبهاني، كه نزد رجال قديمي به «سيدين سندين» شهرت يافتند، از اين روز به بعد كوششهاي خود را به طور هماهنگ در جهت عزل عينالدوله، صدراعظم مستبد وقت به كار انداختند و سرانجام موفق شدند فرمان مشروطه و اجازه تشكيل مجلس شوراي ملي را از مظفرالدين شاه بگيرند. آنچه در مورد انگيزه و كارداني هر يك از اين دو رهبر بزرگ گفته شده است، غالباً نشان ميدهد كه بهبهاني با وجود اينكه در انگيزه اوليهاش مسائل شخصي دخيل بود، كارداني و مصلحتانديشي و شجاعت بسياري به كار بست و طباطبايي با وجود اينكه توانايي بهبهاني را در مذاكره و مصالحه نداشت، در درستكاري و جلب حمايت مردم بينظير بود.
درستي و توانايي
سيد محمد طباطبايي در سال 1220 خورشيدي در كربلا به دنيا آمد. پدر و پدربزرگش از روحانيون سرشناس زمان خود بودند. او مقدمات، فقه، اصول و اخلاق را در تهران نزد پدرش فرا گرفت و با علوم و انديشههاي جديد، از جمله افكار سيدجمالالدين اسدآبادي، آشنا شد. در ميانسالي به سامرا نزد ميرزاي شيرازي رفت و به سرعت به يكي از دستياران اصلي او تبديل شد. او پس از ماجراي رژي به نمايندگي از ميرزا به تهران آمد و مورد استقبال و احترام فراوان مردم قرار گرفت. طباطبايي در ابتداي سلطنت مظفرالدين شاه با تأسيس مدرسهاي به نام «اسلام» در ترويج مدارس جديد، كه مورد مخالفت گروهي از علماء قرار گرفته بود، كوشيد و همواره در فكر برانداختن شيوه استبداد و فراهم آوردن امكان پيشرفت كشور بود. او از جمله در سال 1283 مشوق گروهي از هواداران نوانديش خود در تأسيس سازمان زيرزميني به نام «انجمن مخفي» بود كه در آن مسائل و مشكلات كشور و حكومت مورد بررسي قرار ميگرفت.
اما سيد عبدالله بهبهاني كه در ماجراي رژي از فتواي ميرزاي شيرازي حمايت نكرد و حتي بر سر منبر قليان كشيد، حسن شهرت و محبوبيت طباطبايي را نداشت. او در مواردي به دريافت پول در برابر حمايت سياسي از رجال متهم شده است و گفته ميشود اهل معامله بود و به بزرگي و شكوه دستگاه خود اهميت فراواني ميداد. اما چه بسا همين «اهل معامله» بودن، به او توانايي سودمندي براي مصالحه و مذاكره ميداد. بهبهاني در عين حال بسيار بيباك بود و در چند مورد هنگامي كه رعب و هراس، اردوي مشروطهخواهان را به هم ريخت، يكتنه ايستاد و اجازه نداد رشته از دست برود. محمدعلي جمالزاده، نويسنده سرشناس و فرزند سيدجمال واعظ اصفهاني، ديدههاي خود را از واقعه معروف مسجد جمعه و حمله قزاقها به مردم، چنين به ياد آورده است: «يك دفعه باز توي بازار صداي گلوله شنيده شد، مردم فرار كردند، راه پله پشت بام را پيش گرفتند. من هم از راه پشتبام با اينها رفتم پشتبام... يكدفعه خودم را تقريباً تنها ديدم. گفتم خوب ميروم پيش پدرم، پدرم آن پايين است. آمدم پايين ديدم مسجد خالي شده ولي يكنفر مثل شير نشسته و او سيد عبدالله بود، سيد عبدالله بهبهاني.» («انقلاب ايران به روايت راديو بيبيسي»)
كاري بيهوده است اگر بخواهيم درستكاري را نزد بهبهاني يا تدبير و توان سازگاري را نزد طباطبايي به كلي منكر شويم، اما با قدري مسامحه ميتوان همپيمان شدن آن دو را جمع شدن درستي و توانايي دانست.
داوريها
بسياري را عقيده بر اين است كه طباطبايي نگاهي گستردهتر داشت و نقش او در جنبش مشروطه درخشانتر از سايرين است. او خود در يادداشتهاي اواخر عمر نوشته است: «... مشروطه و مجلس درست شد ولي نه آنطور كه من ميخواستم. اميد است انشاءالله به طور دلخواه شود... اين دو كلمه را هم بنويسم، كار را شيخ فضلالله و آقا سيد عبدالله خراب كردند، يكي به عنوان دشمني و يكي به عنوان دوستي، خداوند از هر دو بگذرد.» («يادداشتهاي منتشر نشده سيد محمد طباطبايي»)
نويسندگاني چون ناظمالاسلام كرماني (مؤلف «تاريخ بيداري ايرانيان» كه از نزديكان طباطبايي بود) و احمد كسروي (نويسنده «تاريخ مشروطه ايران») نيز نقش برجستهتر را براي طباطبايي قائل شدهاند. اما از سوي ديگر ناظران ديگري مانند سيد حسن تقيزاده وجود دارند كه مينويسند: «اگر آقا سيد عبدالله نبود مشروطيت نبود. او فوقالعاده عاقل و مدير و رشيد بود. واقعاً رشادت فوقالعاده داشت... [اما] در ابتدا عوام به آقا سيد عبدالله اعتقاد نداشتند... مردم به آقا سيد محمد طباطبايي كه پيش ميرزا درس خوانده بود اعتقاد داشتند. او غير از درستي و پاكي چيزي نداشت. جرأت و تدبير نداشت... در نهضت مشروطيت [بهبهاني] با جرأت و تدبيري كه داشت رفت خانه آقا سيد محمد طباطبايي و با او عهد اتحاد بست و كار پيش رفت. به عقيده من از اين جهات سهم او نود در صد بود. ولي تأثير آقا مير سيد محمد طباطبايي در بين مردم خيلي بود.»
«در شب بيست و پنجم همين ماه (رمضان 1324، مطابق دوم آذر 1284) آقاي بهبهاني آمد منزل آقاي طباطبايي، مذاكره مطالب سري و محرمانه بود. آقاي بهبهاني فرمود با اين حركات شنيعه ظفرالسلطنه (حاكم كرمان كه يك روحاني برجسته را مجازات كرده بود) كه به تحريك و امر عينالدوله اتفاق افتاده است ديگر سكوت ما مشروع نيست و اگر ساكت باشيم ديگر اين نوع (روحانيت) را احترامي باقي نميماند. در باره ملاها كه اينگونه سلوك كنند، نسبت به ساير اصناف چه ميكنند. باري، در آن شب عهد اتحاد و اتفاق و دوستي دو رئيس روحاني محكم و مستحكم گرديد...» («تاريخ بيداري ايرانيان» ناظمالاسلام كرماني)
به اين ترتيب 2 آذر را ميتوان در جنبش مشروطه روزي سرنوشت ساز دانست كه دو رهبر بزرگ مشروطه در آن همپيمان شدند. سيد محمد طباطبايي و سيد عبدالله بهبهاني، كه نزد رجال قديمي به «سيدين سندين» شهرت يافتند، از اين روز به بعد كوششهاي خود را به طور هماهنگ در جهت عزل عينالدوله، صدراعظم مستبد وقت به كار انداختند و سرانجام موفق شدند فرمان مشروطه و اجازه تشكيل مجلس شوراي ملي را از مظفرالدين شاه بگيرند. آنچه در مورد انگيزه و كارداني هر يك از اين دو رهبر بزرگ گفته شده است، غالباً نشان ميدهد كه بهبهاني با وجود اينكه در انگيزه اوليهاش مسائل شخصي دخيل بود، كارداني و مصلحتانديشي و شجاعت بسياري به كار بست و طباطبايي با وجود اينكه توانايي بهبهاني را در مذاكره و مصالحه نداشت، در درستكاري و جلب حمايت مردم بينظير بود.
درستي و توانايي
سيد محمد طباطبايي در سال 1220 خورشيدي در كربلا به دنيا آمد. پدر و پدربزرگش از روحانيون سرشناس زمان خود بودند. او مقدمات، فقه، اصول و اخلاق را در تهران نزد پدرش فرا گرفت و با علوم و انديشههاي جديد، از جمله افكار سيدجمالالدين اسدآبادي، آشنا شد. در ميانسالي به سامرا نزد ميرزاي شيرازي رفت و به سرعت به يكي از دستياران اصلي او تبديل شد. او پس از ماجراي رژي به نمايندگي از ميرزا به تهران آمد و مورد استقبال و احترام فراوان مردم قرار گرفت. طباطبايي در ابتداي سلطنت مظفرالدين شاه با تأسيس مدرسهاي به نام «اسلام» در ترويج مدارس جديد، كه مورد مخالفت گروهي از علماء قرار گرفته بود، كوشيد و همواره در فكر برانداختن شيوه استبداد و فراهم آوردن امكان پيشرفت كشور بود. او از جمله در سال 1283 مشوق گروهي از هواداران نوانديش خود در تأسيس سازمان زيرزميني به نام «انجمن مخفي» بود كه در آن مسائل و مشكلات كشور و حكومت مورد بررسي قرار ميگرفت.
اما سيد عبدالله بهبهاني كه در ماجراي رژي از فتواي ميرزاي شيرازي حمايت نكرد و حتي بر سر منبر قليان كشيد، حسن شهرت و محبوبيت طباطبايي را نداشت. او در مواردي به دريافت پول در برابر حمايت سياسي از رجال متهم شده است و گفته ميشود اهل معامله بود و به بزرگي و شكوه دستگاه خود اهميت فراواني ميداد. اما چه بسا همين «اهل معامله» بودن، به او توانايي سودمندي براي مصالحه و مذاكره ميداد. بهبهاني در عين حال بسيار بيباك بود و در چند مورد هنگامي كه رعب و هراس، اردوي مشروطهخواهان را به هم ريخت، يكتنه ايستاد و اجازه نداد رشته از دست برود. محمدعلي جمالزاده، نويسنده سرشناس و فرزند سيدجمال واعظ اصفهاني، ديدههاي خود را از واقعه معروف مسجد جمعه و حمله قزاقها به مردم، چنين به ياد آورده است: «يك دفعه باز توي بازار صداي گلوله شنيده شد، مردم فرار كردند، راه پله پشت بام را پيش گرفتند. من هم از راه پشتبام با اينها رفتم پشتبام... يكدفعه خودم را تقريباً تنها ديدم. گفتم خوب ميروم پيش پدرم، پدرم آن پايين است. آمدم پايين ديدم مسجد خالي شده ولي يكنفر مثل شير نشسته و او سيد عبدالله بود، سيد عبدالله بهبهاني.» («انقلاب ايران به روايت راديو بيبيسي»)
كاري بيهوده است اگر بخواهيم درستكاري را نزد بهبهاني يا تدبير و توان سازگاري را نزد طباطبايي به كلي منكر شويم، اما با قدري مسامحه ميتوان همپيمان شدن آن دو را جمع شدن درستي و توانايي دانست.
داوريها
بسياري را عقيده بر اين است كه طباطبايي نگاهي گستردهتر داشت و نقش او در جنبش مشروطه درخشانتر از سايرين است. او خود در يادداشتهاي اواخر عمر نوشته است: «... مشروطه و مجلس درست شد ولي نه آنطور كه من ميخواستم. اميد است انشاءالله به طور دلخواه شود... اين دو كلمه را هم بنويسم، كار را شيخ فضلالله و آقا سيد عبدالله خراب كردند، يكي به عنوان دشمني و يكي به عنوان دوستي، خداوند از هر دو بگذرد.» («يادداشتهاي منتشر نشده سيد محمد طباطبايي»)
نويسندگاني چون ناظمالاسلام كرماني (مؤلف «تاريخ بيداري ايرانيان» كه از نزديكان طباطبايي بود) و احمد كسروي (نويسنده «تاريخ مشروطه ايران») نيز نقش برجستهتر را براي طباطبايي قائل شدهاند. اما از سوي ديگر ناظران ديگري مانند سيد حسن تقيزاده وجود دارند كه مينويسند: «اگر آقا سيد عبدالله نبود مشروطيت نبود. او فوقالعاده عاقل و مدير و رشيد بود. واقعاً رشادت فوقالعاده داشت... [اما] در ابتدا عوام به آقا سيد عبدالله اعتقاد نداشتند... مردم به آقا سيد محمد طباطبايي كه پيش ميرزا درس خوانده بود اعتقاد داشتند. او غير از درستي و پاكي چيزي نداشت. جرأت و تدبير نداشت... در نهضت مشروطيت [بهبهاني] با جرأت و تدبيري كه داشت رفت خانه آقا سيد محمد طباطبايي و با او عهد اتحاد بست و كار پيش رفت. به عقيده من از اين جهات سهم او نود در صد بود. ولي تأثير آقا مير سيد محمد طباطبايي در بين مردم خيلي بود.»
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی