اميرلشكر محمودآقا خان اميراقتدار (انصاري)، وزير داخله كابينه سردارسپه، روز 28 ديماه 1303 به دستور رضاخان و به گمان دست داشتن در «توطئه»اي براي بازگرداندن احمدشاه به كشور دستگير شد. سردارسپه حدود دو هفته پيشتر، از سفر خوزستان باز گشته بود. او در اين سفر شيخخزعل خان، مرد قدرتمند جنوب غرب ايران را به تسليم واداشته و به اين ترتيب حيثيت خود را به عنوان مرد اقتدار و امنيت اعاده كرده بود (اين شهرت رضاخان پس از قتل عشقي و ماجراي ماژور ايمبري تا حدود زيادي مخدوش شده بود). به اين ترتيب سردارسپه كمتر از يك سال پس از شكست تلاشش براي برقراري جمهوري در كشور، آماده بود دور تازه كوشش براي به دست گرفتن قدرت مطلقه را آغاز كند.
از سوي ديگر مخالفان او نيز از مدتها قبل تلاش ميكردند در تماس با سلطاناحمدشاه كه در اروپا به سر ميبرد، او را به بازگشت به كشور ترغيب كنند تا شايد با حضور او بتوانند از قدرت گرفتن بيش از حد رضاخان جلو بگيرند. پيدا بود كه در چنين هنگامهاي دعوت از شاه براي بازگشت به كشور از نظر رئيسالوزراء «توطئه» به حساب ميآمد و او با كساني كه عليهش اقدام ميكردند شوخي نداشت.
نامه
ماجرا از جايي آغاز شد كه سفارت ايران در پاريس نامهاي دريافت كرد كه عنوانش به نام احمد شاه بود. به نوشته ملكالشعراي بهار: «بديهي است با تشكيلات مهمي كه رئيسالوزراء (سردارسپه) در پاريس به وسيله اداره مخصوصي داده بود و سفارتخانه و كاركنان آن هم جزء اين اداره بودند، در آنجا يك نوع اداره آگاهي به وجود آمده بود كه بر ضد احمدشاه كار ميكرد. اين مكتوب توسط اين تشكيلات ضبط شد و عيناً به تهران نزد رئيسالوزراء ارسال گرديد». («تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران» محمدتقي بهار)
اين نامه از قول سردارمعزّز بجنوردي، حاكم مقتدر بجنورد خطاب به احمدشاه نوشته شده و در آن ضمن ابراز وفاداري به پادشاه و مخالفت با سردارسپه اعلام شده بود كه اميراقتدار وزير داخله نيز با ما همدست است و آمادهايم به نفع احمدشاه و عليه سردارسپه وارد عمل شويم.
عموم پژوهشگران تاريخ اين نامه را ساختگي دانستهاند و عقيده دارند بدخواهان اميراقتدار در وزارت داخله آن را براي برانداختن او جعل كردهاند. سردارمعزّز بجنوردي و خاندان او به طور سنتي مرزداران شمال شرقي ايران محسوب ميشدند. اما پس از تشكيل قشون متحد توسط سردارسپه و هنگامي كه تصميم گرفته شد پاسداري از مرزهاي آن خطه به لشكر شرق سپرده شود، سردارمعزّز بدون مقاومت پذيرفت كه به نوعي تبعيد محترمانه در تهران تن دهد. لشكر شرق اما، در دفع حملات بينظم و پراكنده تركمنها ناكام ماند و سرانجام دولت بار ديگر از سردارمعزّز خواست به حكومت بجنورد باز گردد و به شيوه خود نظم و امنيت را به منطقه باز گرداند. پس از آن هم رابطه محترمانهاي ميان او و حسينآقا خزاعي، فرمانده لشكر شرق، برقرار بود و به نظر نميرسد او انگيزهاي براي اقدام عليه سردارسپه داشته است.
سرنوشت
از سوي ديگر اميراقتدار نيز افسر عاليرتبه قزاق بود كه با وجود درجه بالاترش نسبت به رضاخان، در كودتاي 1299 شركت كرد و فرماندهي او را پذيرفت. پس از آن نيز همواره يكي از نزديكترين ياران سردارسپه بود و وفادارانه با او همكاري ميكرد. او پس از كودتا ابتدا حاكم نظامي تهران بود، بعد به ولايت اصفهان رفت. در سال 1303 به عنوان وزير پست و تلگراف به كابينه سردارسپه وارد شد و چندي بعد وزارت داخله گرفت. گويا انتصابهاي او در وزارت داخله دشمني عدهاي را عليه او برانگيخت و باعث شد نامه ساختگي را براي احمدشاه بفرستند (با علم به اينكه نامه به دست سردارسپه خواهد افتاد).
«در همين زمان سرلشكر اميراقتدار كه به رضاخان بسيار نزديك و وزير داخله كابينهاش بود، به ظن اينكه با احمدشاه تماس گرفته و او را وسوسه كرده كه به ايران برگردد دستگير شد... اما بعد حتي به خود رضاخان ثابت شد كه اتهام بيپايه بوده و اميراقتدار آزاد شد.» («دولت و جامعه در ايران» محمدعلي همايون كاتوزيان)
محمود خان پس از دستگيري، چندي در دژباني و سپس در خانهاش محبوس بود و درجه نظامياش خلع شد. اما بعد از اينكه بيپايه بودن اتهامش روشن شد درجهاش را به او باز گرداندند، هر چند ديگر سمت مهمي نيافت.
اما سردارمعزّز در نتيجه نامهاي كه به نام او براي سلطان احمدشاه نوشته بودند سرنوشتي سياه يافت. وقتي او مورد بدگماني قرار گرفت، حسينآقا خزاعي از فرماندهي لشكر شرق رفته بود و جاي خود را به سرتيپ جانمحمدخان (اميرعلايي) داده بود. جانمحمدخان پسر علاءالدوله معروف بود كه چوب زدن او به پاي تجار قند نخستين جرقه جنبش مشروطه شد و سرانجام نيز در كشاكش پرداختن و نپرداختن مالياتهاي عقبافتادهاش به مورگان شوستر، ترور شد و جان باخت. پسرش جانمحمدخان شهرتي هراسانگيز در بيرحمي و طمع داشت كه هر دو را در جريان برخورد با سردار معزّز بجنوردي به نمايش گذاشت. او سردارمعزّز را به مشهد فراخواند. حاكم بجنورد نيز از همه جا بيخبر با پاي خود به دام رفت. جانمحمدخان او و عدهاي از برادران و خويشاوندان را كه همراهش بودند دستگير كرد. سردار معزّز، دو برادر و سه همراه ديگرش مدتي بعد، به گناه نكرده، به دار آويخته شدند. جانمحمدخان غائله كوچكي را كه در اعتراض به قتل سردار برپا شد با خشونت تمام سركوب كرد و به تاراج ثروت او رفت. گفته ميشود انگيزه اصلي او براي قتل سردارمعزّز همين ثروت افسانهاي بوده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر