دوران بختيار
«چهره درمانده و اندام لرزان [ازهاري] داستان عاميانه چهارپايي را به ياد ميآورد كه در پوست شير رفت ولي تا صداي معروفش را سر داد، هويت خود را آشكار ساخت و مردم به جانش افتادند؛ و مردم به جان حكومت نظاميان افتادند...» («ديروز و فردا» داريوش همايون)
تمثيل تحقيرآميزي كه همايون در مورد ازهاري به كار برده، چه بسا از نوعي دلخوري شخصي برآمده باشد، اما موقعيت او را چنان موجز تصوير ميكند كه نميشود به راحتي از كنار آن گذشت. مردمي كه در نخستين روزهاي استقرار دولت نظامي كموبيش به هراس افتاده بودند، به زودي دريافتند اين دولت از اقتدار بيبهره است. آنها دوباره به خيابانها آمدند. ماجراي اللهاكبر گفتن شبانه بر بامها و واكنش ازهاري به آن هم داستان معروفي است كه همه ميدانند. اما در آخرين روزهاي حكومت ازهاري (در حالي كه او به سبب حمله قلبي بستري شده بود)، اتفاق سرنوشتساز ديگري نيز رخ داد. سران كشورهاي آمريكا، فرانسه، آلمان و انگلستان در كنفرانس گوادالوپ در مورد مسئله ايران گفتوگو كردند و به اين نتيجه رسيدند كه رژيم شاه بخت چنداني براي ماندگاري ندارد و آنها بايد ترتيبي اتخاذ كنند كه امكان همكاري با حكومت احتمالي آينده از ميان نرود.
مشورت
شاه در اين ميان در جستجوي گزينهاي مناسب براي تشكيل دولت «آشتي ملي» به رياست يك چهره سياسي موجه بود. دفتر كار او در اين روزها براي نخستينبار شاهد حضور چهرههايي شد كه سالها مغضوب و گوشهنشين بودند. چهرههايي چون علي اميني، مظفر بقايي و عبدالله انتظام براي يافتن راه خروج از بحران طرف مشورت قرار گرفتند. كريم سنجابي، دبيركل جبهه ملي، نخستين كسي بود كه به تشكيل دولت جديد فرا خوانده شد. اما او پيشنهاد نخستوزيري را نپذيرفت و گفت تنها كنارهگيري شاه از سلطنت ميتواند آرامش را به كشور باز گرداند. پس از او دكتر غلامحسين صديقي پيشنهاد تشكيل دولت را از سوي شاه دريافت كرد. اما صديقي هم به دو دليل نتوانست با شاه به توافق برسد. نخست اينكه او عقيده داشت شاه بايد در كشور بماند، اما به بهانه استراحت از پايتخت خارج شود و وظايف خود را به شوراي سلطنت بسپارد. صديقي حضور شاه را در كشور براي جلوگيري از كودتاي ارتش ضروري ميدانست. اما شاه كه از مدتها پيش (و پس از مشورت با سفيران بريتانيا و ايالات متحده) مايل بود كشور را ترك كند، اين پيشنهاد را نپذيرفت. علاوه بر اين طولاني شدن مشورتهاي صديقي با همفكرانش شرايط را به گونهاي تغيير داد كه ديگر كسي آمادگي شركت در دولت او را نداشت. اينچنين بود كه سرانجام قرعه فال را براي تصدي سمت آخرين نخستوزير دولت پادشاهي مشروطه ايران، به نام دكتر شاپور بختيار زدند. آشفتگي اوضاع به حدي بود كه بسياري از ناظران ميدانستند بختيار آخرين نخستوزير رژيم پهلوي خواهد بود. مثلاً دكتر مظفر بقايي در خاطرات خود ماجراي ملاقاتي با ملكه فرح را چند روز پيش از صدور فرمان نخستوزيري بختيار به ياد ميآورد: «موقعي كه نزديك خداحافظيمان بود، شهبانو گفت: «شما راجع به بعد از شاپور بختيار چه ميبينيد»؟ گفتم: «من براي شاپور بختيار بعدي نميبينم»! اين جمله تاريخي را هم ما صادر كرديم!» («خاطرات دكتر مظفر بقايي» طرح تاريخ شفاهي ايران)
بعد
در چنين شرايطي، شايد تنها بلندپروازي جسورانه بختيار باعث شد او دنده به قضا دهد و پيشنهاد نخستوزيري را بپذيرد. مهمترين شرط او براي اين كار، خروج شاه از كشور بلافاصله پس از اخذ رأي اعتماد مجلس براي دولت جديد بود. سرانجام روز 16 ديماه بختيار اعضاي كابينه خود را به شاه معرفي كرد. روزنامههاي كيهان، اطلاعات و آيندگان همان روز به اعتصاب پايان دادند و انتشار خود را از سر گرفتند. رهبر انقلاب در نوفللوشاتو و آيتالله طالقاني در تهران با صدور بيانيههايي تشكيل دولت بختيار را غيرقانوني توصيف كردند، بنابراين از همان آغاز كاركنان بعضي وزارتخانهها (مانند وزارت اطلاعات و جهانگردي) وزيران كابينه جديد را به ساختمان وزارتخانه راه ندادند.
از سوي ديگر همزمان با آغاز به كار دولت بختيار، ژنرال هايزر آمريكايي براي ارائه مشاوره به ارتش، وارد كشور شد. مأموريت ديگر او اين بود كه شرايط مصون ماندن تجهيزات نظامي حساس آمريكايي را در صورت سقوط رژيم فراهم كند. گفته ميشود هايزر در بركنار ماندن ارتش از حوادث آخرين روزهاي انقلاب و اعلام بيطرفي آن نقش مؤثري داشت.
هنوز دولت بختيار از مجلس شوراي ملي رأي اعتماد نگرفته بود كه آيتالله (امام) خميني در فرانسه تشكيل شوراي انقلاب را اعلام كرد. درست يك روز بعد شاه نيز شوراي سلطنت را تشكيل داد و آماده خروج از كشور شد. روز 26 دي 1357 مجلس براي بررسي رأي اعتماد به دولت جديد تشكيل جلسه داد. شاه به همراه فرح و عدهاي از اطرافيانش به فرودگاه مهرآباد رفت و همانجا منتظر اعلام نتيجه رأيگيري مجلس شد. بختيار پس از اخذ رأي اعتماد از مجلس، فوراً با هليكوپتر به فرودگاه رفت و شاه را بدرقه كرد. محمدرضاشاه پهلوي، آخرين پادشاه ايران، در آخرين لحظات سوار شدن به هواپما نتوانست جلوي بغض خود را بگيرد و ساعتي بعد روزنامههاي تهران خبر خروج او را با تيتر تاريخي «شاه رفت» منتشر كردند. با رفتن شاه آخرين اميدواريهاي هواداران كمشمار رژيم پهلوي نيز بر باد رفت. البته هنوز يك احمال براي تغيير مسير حوادث وجود داشت. گروهي از اميران ارتش هنوز اميدوار بودند بتوانند با ترتيب دادن يك كودتاي نظامي و سركوب رهبري مخالفان، خاطره ماجراي 28 مرداد 1332 را تكرار كنند. در ميان انقلابيون نيز نگراني از اقدامات ارتش كاملاً به چشم ميخورد. بنابراين گروهي از آنان وظيفه برقراري تماس با فرماندهان نظامي را به عهده گرفتند تا شرايط را براي تغيير آرام حكومت فراهم كنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر