تغيير تاريخ
نمايندگان مجلسين شوراي ملي و سنا روز 24 اسفند 1354 در جلسهاي مشترك، لايحه سه فوريتي دولت را مبني بر تغيير تاريخ رسمي از هجري شمسي به شاهنشاهي تصويب كردند. در بخشهايي از متن اين لايحه آمده بود: «در اين هنگام كه آيين فرخنده بزرگداشت پنجاهمين سال شكوهمندي دودمان پهلوي برگزار ميشود... مجلسين... با ايماني قاطع به نظام شاهنشاهي كه در طول تاريخ بيش از 25 قرن منشاء و مبناي قوام و دوام قوميت و مليت كشور ما بوده است، آغاز سلطنت كورش كبير، بنيانگذار شاهنشاهي ايران را به عنوان سرآغاز تقويم و مبداء تاريخ ملي ايران به شمار ميآورد».
اين تغيير بيدليل، نمونهاي معروف از سياستهاي نادرست فرهنگي حكومت پهلوي به شمار ميرود كه با اعتراض روحانيان و مردم مذهبي روبرو شد و شكاف موجود ميان حكومت و جامعه را عميقتر كرد. تغيير مبداء تاريخ كه در سالروز تولد رضاشاه و به مناسبت جشنهاي پنجاهمين سالگرد سلطنت پهلويها تصويب شد، از نظر بيهودگي و تحريككننده بودن در كنار ماجراهايي چون جشنهاي هنر شيراز و جشنهاي 2500 ساله قرار ميگيرد.
گسيختگي
داريوش همايون، روزنامهنگار و سياستمداري كه در دولت جمشيد آموزگار وزير اطلاعات و جهانگردي بود، از هم گسيختگي سياستهاي رژيم و فقر شديد مباني فرهنگي آن را از جمله نقطهضعفهاي اصلي استراتژي توسعه ايران بين سالهاي 1332 تا 1357 ميداند: «سياست فرهنگي اين دوره نيز مانند همه سياستهاي آن بي بهره از به هم پيوستگي و هدف روشن بود. از سويي فعاليتهاي فرهنگي چشمگير و پرهزينه (جشنوارهها، تالارهاي كنسرت و اپرا و موزهها و كتابخانهها پرهزينه و مانندهاي آن) كه گروه معدودي را در بر ميگرفت و از سوي ديگر فقر فرهنگي محض كه با فعاليتهاي زيرزميني و نه چندان زيرزميني چپگرايان و افراطيون مذهبي «جبران» ميشد. تسلط ديوانسالاري بر فعاليتهاي فرهنگي عملاً به توقف يا ركود نشر كتاب، تئاتر، فيلمسازي و مطبوعات انجاميد. تودههاي جمعيتي كه به شهرها ريخته بودند و نه شغلهاي مرتبي داشتند، نه سرگرمي درست، نه شرايط زندگي قابل تحمل و نه حتي دسترسي به ورزش –زيرا اين رشته نيز در انحصار مقامات بانفوذ سياسي و نزديك به رهبري در آمده بود و اعتبارش به مصرف همهگير كردن ورزش نميرسيد و عموماً در طرحهاي تجملي هزينه ميشد- از فعاليتهاي سالم فرهنگي بيبهره بودند. نيروي آنان به جاي آنكه در عرصههاي فرهنگ و ورزش به كار گرفته شود، سرخورده و عاصي شد و سرانجام طغيان كرد. در همه سالهايي كه ديوانسالاري فرهنگي با يك سانسور ناشيانه و كوردلانه و غرضآلود و ناكارآمد تلاشهاي دو نسل را براي ابراز وجود عقيم ميگذاشت، افراطيان و متعصبان مذهبي و گروههاي پنهان و آشكار چپگرا كه در پيكار چريكي – فرهنگي مهارت يافته بودند، ايدئولوژيهاي خود را از همه راه، حتي از راه كتابهاي درسي رسمي، به جوانان تلقين ميكردند. رژيم ايدئولوژي نامشخصي آميخته از اصل رهبري و ترقيخواهي را با وسايل و از راههاي ابتدايي تبليغ ميكرد. تقريباً همه بحث سياسي رسمي به دو سه كتاب و مصاحبهها و سخنرانيهاي گاهگاهي يك مقام (شاه) برميگشت و بر گرد سه چهار روز معين در سال دور ميزد.» («ديروز و فردا» داريوش همايون)
واكنش
تغيير مبداء تاريخ رسمي از جمله فعاليتهاي حكومت براي تأكيد و تبليغ ايدئولوژي رسمي آن بود كه بر شاهنشاهي ايراني تكيه داشت، هرچند عملاً مبناي فكري مستحكمي نداشت و به «كيششخصيت» خلاصه شده بود. اين تغيير، اعتراض روحانيان و اقشار مذهبي را درپي داشت اما نحوه برخورد رژيم با اين اعتراضات نيز در نوبه خود جالب بود. اسدالله علم، وزير وقت دربار، در يادداشتهاي روز 26 اسفند 1354 (كه در برابرش نوشته است: يا 2534 شاهنشاهي) به نمونهاي از اين اعتراضات اشاره ميكند: «صبح شرفياب شدم. كارهاي جاري را به عرض مبارك رساندم... (از جمله) عرض كردم آيتالله گلپايگاني تلگرافي به رؤساي مجلسين و دولت كرده و به تاريخ شاهنشاهي ايراد كرده است. يكي از دو كار را ميتوان انجام داد: يا بياعتنايي به او و يا چاپ نامه او (در مطبوعات) و حمله شديد به او. ولي عقيده غلام بر بياعتنايي است، چون ديگر اين آيتاللهها مقام و عرضه ندارند. اگر ما به او اعتنا كنيم (يعني به او «حمله شديد» كنيم) باعث اعتبارش ميشود. فرمودند حرف تو صحيح است، با وصف اين بايد با رؤساي مجلسين و نخستوزير و رئيس ساواك هم مشورت كنم.»
جالب اينجاست كه در سه سال پاياني حكومت پهلوي هم تاريخ شاهنشاهي چندان تداولي نيافت. اواخر سال 1354 كه مجلسين تغيير مبداء تاريخ را تصويب كردند، با آشكار شدن نشانههاي بحران اقتصادي و مالي ناشي از ورود سيلآساي دلارهاي نفتي به كشور همزمان بود. عبدالمجيد مجيدي، رئيس وقت سازمان برنامه، يكماه و نيم پيش از اين تاريخ به ديدن علم رفته بود و از وضعيت هولناك مالي دولت و هدر رفتن درآمدهاي نفتي سخن گفته بود. علم پس از اين ملاقات در يادداشتهاي خود نوشت: «وضع به طوري است كه قاعدتاً ميبايست به انقلاب بينجامد».
اين پيشبيني درست از آب درآمد و از اوايل سال 1356 آشفتگي اوضاع هويدا شد. با بالا گرفتن بحران و آغاز انقلاب اسلامي در ايران، شاه ناچار شد شريفامامي را با اختيارات گسترده براي فرو نشاندن بحران به نخستوزيري برگزيند. شريفامامي دولت آشتي ملي تشكيل داد و به دادن امتيازهاي فراوان به مخالفان آغاز كرد. از جمله نخستين اين امتيازها، بازگرداندن تاريخ رسمي به هجري شمسي بود.
نمايندگان مجلسين شوراي ملي و سنا روز 24 اسفند 1354 در جلسهاي مشترك، لايحه سه فوريتي دولت را مبني بر تغيير تاريخ رسمي از هجري شمسي به شاهنشاهي تصويب كردند. در بخشهايي از متن اين لايحه آمده بود: «در اين هنگام كه آيين فرخنده بزرگداشت پنجاهمين سال شكوهمندي دودمان پهلوي برگزار ميشود... مجلسين... با ايماني قاطع به نظام شاهنشاهي كه در طول تاريخ بيش از 25 قرن منشاء و مبناي قوام و دوام قوميت و مليت كشور ما بوده است، آغاز سلطنت كورش كبير، بنيانگذار شاهنشاهي ايران را به عنوان سرآغاز تقويم و مبداء تاريخ ملي ايران به شمار ميآورد».
اين تغيير بيدليل، نمونهاي معروف از سياستهاي نادرست فرهنگي حكومت پهلوي به شمار ميرود كه با اعتراض روحانيان و مردم مذهبي روبرو شد و شكاف موجود ميان حكومت و جامعه را عميقتر كرد. تغيير مبداء تاريخ كه در سالروز تولد رضاشاه و به مناسبت جشنهاي پنجاهمين سالگرد سلطنت پهلويها تصويب شد، از نظر بيهودگي و تحريككننده بودن در كنار ماجراهايي چون جشنهاي هنر شيراز و جشنهاي 2500 ساله قرار ميگيرد.
گسيختگي
داريوش همايون، روزنامهنگار و سياستمداري كه در دولت جمشيد آموزگار وزير اطلاعات و جهانگردي بود، از هم گسيختگي سياستهاي رژيم و فقر شديد مباني فرهنگي آن را از جمله نقطهضعفهاي اصلي استراتژي توسعه ايران بين سالهاي 1332 تا 1357 ميداند: «سياست فرهنگي اين دوره نيز مانند همه سياستهاي آن بي بهره از به هم پيوستگي و هدف روشن بود. از سويي فعاليتهاي فرهنگي چشمگير و پرهزينه (جشنوارهها، تالارهاي كنسرت و اپرا و موزهها و كتابخانهها پرهزينه و مانندهاي آن) كه گروه معدودي را در بر ميگرفت و از سوي ديگر فقر فرهنگي محض كه با فعاليتهاي زيرزميني و نه چندان زيرزميني چپگرايان و افراطيون مذهبي «جبران» ميشد. تسلط ديوانسالاري بر فعاليتهاي فرهنگي عملاً به توقف يا ركود نشر كتاب، تئاتر، فيلمسازي و مطبوعات انجاميد. تودههاي جمعيتي كه به شهرها ريخته بودند و نه شغلهاي مرتبي داشتند، نه سرگرمي درست، نه شرايط زندگي قابل تحمل و نه حتي دسترسي به ورزش –زيرا اين رشته نيز در انحصار مقامات بانفوذ سياسي و نزديك به رهبري در آمده بود و اعتبارش به مصرف همهگير كردن ورزش نميرسيد و عموماً در طرحهاي تجملي هزينه ميشد- از فعاليتهاي سالم فرهنگي بيبهره بودند. نيروي آنان به جاي آنكه در عرصههاي فرهنگ و ورزش به كار گرفته شود، سرخورده و عاصي شد و سرانجام طغيان كرد. در همه سالهايي كه ديوانسالاري فرهنگي با يك سانسور ناشيانه و كوردلانه و غرضآلود و ناكارآمد تلاشهاي دو نسل را براي ابراز وجود عقيم ميگذاشت، افراطيان و متعصبان مذهبي و گروههاي پنهان و آشكار چپگرا كه در پيكار چريكي – فرهنگي مهارت يافته بودند، ايدئولوژيهاي خود را از همه راه، حتي از راه كتابهاي درسي رسمي، به جوانان تلقين ميكردند. رژيم ايدئولوژي نامشخصي آميخته از اصل رهبري و ترقيخواهي را با وسايل و از راههاي ابتدايي تبليغ ميكرد. تقريباً همه بحث سياسي رسمي به دو سه كتاب و مصاحبهها و سخنرانيهاي گاهگاهي يك مقام (شاه) برميگشت و بر گرد سه چهار روز معين در سال دور ميزد.» («ديروز و فردا» داريوش همايون)
واكنش
تغيير مبداء تاريخ رسمي از جمله فعاليتهاي حكومت براي تأكيد و تبليغ ايدئولوژي رسمي آن بود كه بر شاهنشاهي ايراني تكيه داشت، هرچند عملاً مبناي فكري مستحكمي نداشت و به «كيششخصيت» خلاصه شده بود. اين تغيير، اعتراض روحانيان و اقشار مذهبي را درپي داشت اما نحوه برخورد رژيم با اين اعتراضات نيز در نوبه خود جالب بود. اسدالله علم، وزير وقت دربار، در يادداشتهاي روز 26 اسفند 1354 (كه در برابرش نوشته است: يا 2534 شاهنشاهي) به نمونهاي از اين اعتراضات اشاره ميكند: «صبح شرفياب شدم. كارهاي جاري را به عرض مبارك رساندم... (از جمله) عرض كردم آيتالله گلپايگاني تلگرافي به رؤساي مجلسين و دولت كرده و به تاريخ شاهنشاهي ايراد كرده است. يكي از دو كار را ميتوان انجام داد: يا بياعتنايي به او و يا چاپ نامه او (در مطبوعات) و حمله شديد به او. ولي عقيده غلام بر بياعتنايي است، چون ديگر اين آيتاللهها مقام و عرضه ندارند. اگر ما به او اعتنا كنيم (يعني به او «حمله شديد» كنيم) باعث اعتبارش ميشود. فرمودند حرف تو صحيح است، با وصف اين بايد با رؤساي مجلسين و نخستوزير و رئيس ساواك هم مشورت كنم.»
جالب اينجاست كه در سه سال پاياني حكومت پهلوي هم تاريخ شاهنشاهي چندان تداولي نيافت. اواخر سال 1354 كه مجلسين تغيير مبداء تاريخ را تصويب كردند، با آشكار شدن نشانههاي بحران اقتصادي و مالي ناشي از ورود سيلآساي دلارهاي نفتي به كشور همزمان بود. عبدالمجيد مجيدي، رئيس وقت سازمان برنامه، يكماه و نيم پيش از اين تاريخ به ديدن علم رفته بود و از وضعيت هولناك مالي دولت و هدر رفتن درآمدهاي نفتي سخن گفته بود. علم پس از اين ملاقات در يادداشتهاي خود نوشت: «وضع به طوري است كه قاعدتاً ميبايست به انقلاب بينجامد».
اين پيشبيني درست از آب درآمد و از اوايل سال 1356 آشفتگي اوضاع هويدا شد. با بالا گرفتن بحران و آغاز انقلاب اسلامي در ايران، شاه ناچار شد شريفامامي را با اختيارات گسترده براي فرو نشاندن بحران به نخستوزيري برگزيند. شريفامامي دولت آشتي ملي تشكيل داد و به دادن امتيازهاي فراوان به مخالفان آغاز كرد. از جمله نخستين اين امتيازها، بازگرداندن تاريخ رسمي به هجري شمسي بود.
1 نظر:
Great article and very useful blog :)
------------------------------------------
Free Poker Money - Sign up $50 bankroll
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی