سرانجام اقبالالسلطنه
مرتضيقلي خان اقبالالسلطنه ماكويي، سرحددار قدرتمند منطقه شمال غرب ايران، روز 20 ارديبهشت 1303 در تبريز درگذشت. اميرلشكر عبداللهخان (امير طهماسبي)، فرمانده لشكر و والي نظامي آذربايجان چند روز قبل او را احضار كرده بود. آن دو هميشه روابطي دوستانه و محترمانه داشتند، اما گفته ميشود اين بار اميرطهماسبي به اشاره سردارسپه كمر به قتل خان بسته بود. او با روي خوش از اقبالالسلطنه استقبال كرد و او را در جاي هميشگي منزل داد، اما روز بعد گفته شد كه خان مقتدر ماكو در اثر «فجأه» از دنيا رفته است.
اقبالالسلطنه و اجداد او از دوران صفويه سرحددار شمال غرب ايران بودند. سرزميني كه اين خانواده اداره ميكرد از يك سو با روسيه و از سوي ديگر با عثماني هممرز بود. در واقع بخشي از املاك مرتضيقلي خان در خاك عثماني و بخشي در روسيه قرار داشت. با اين وجود او خود را ايراني ميدانست و به شاه ايران وفادار بود. در عين حال اقبالالسلطنه، به شيوه مرسوم تا آن روزگار، حكومتي مستقل از دولت مركزي داشت. هزاران تفنگچي تحت فرمان او بودند و ثروتي افسانهاي در اختيار داشت كه با آن املاكش را حفظ و اداره ميكرد. مرتضيقلي خان هر سال براي شاه هداياي ارزشمندي ميفرستاد و مقداري مستمري نيز به وليعهد كه ساكن تبريز بود ميپرداخت. بنابراين او از نظر سردارسپه چند اشكال اساسي داشت: به احمدشاه وفادار بود، قدرت و ثروت داشت و به دولت مركزي وابسته نبود.
مهره
سردارسپه به تازگي بحران «جمهوري» را از سر گذرانده بود. تلاش او و هوادارانش براي تغيير رژيم حكومتي با مقاومت اقليت مجلس (به رهبري مدرس) و علماي بزرگ شيعه مواجه شده و شكست خورده بود. او به ناچار براي اينكه قدرت متزلزل شدهاش را بار ديگر تثبيت كند، به يك كنارهگيري نمايشي دست زده بود. احمدشاه كه در سفر اروپا بود كوشيد از موقعيت استفاده كند و كس ديگري را به رياست وزراء برگزيند. او پيش از آن هم به سردارسپه اعتماد نداشت، اما ماجراي «جمهوري» بدگماني او را دوچندان كرده بود.
احمدشاه در صحنه سياست آنروز كشور مهرههاي زيادي براي بازي نداشت. مهمترين مهرههاي او براي مقابله با قدرت گرفتن سردارسپه، خانهاي مقتدري چون اقبالالسلطنه ماكويي در شمال غرب و شيخ خزعل در خوزستان بودند. بنابراين تعجبي نداشت كه سردارسپه به فكر ساقط كردن آنها باشد.
اميرطهماسبي كه يكي از نزديكترين اميران ارتش به سردارسپه بود به عنوان حاكم نظامي آذربايجان اقدامات مؤثري انجام داده و حيثيتي دستوپا كرده بود. بنابراين پس از مرگ (يا قتل) اقبالالسطنه تشييع جنازه بسيار باشكوهي براي او ترتيب داد و خود در رديف اول در آن شركت كرد. هر چند ساعتي بعد مأموران او قصر اقبالالسلطنه را به تصرف در آوردند و گنجينه افسانهاي جواهراتش را به تبريز و از آنجا به تهران فرستادند. اين جواهرات بسيار گرانبها از قرنها پيش در خانواده اقبالالسلطنه نسل به نسل به ارث رسيده بود و ارزشي مافوق تصّور داشت. ثروت اقبالالسلطنه در اختيار سردارسپه قرار گرفت ولي به خزانه دولت وارد نشد. همين مسئله حدود سه ماه بعد در استيضاح مدرس و يارانش در مجلس مطرح شد.
استيضاح
تيرماه 1303 با دو حادثه مهم همراه بود، قتل عشقي و قتل ماژور ايمبري. اين دو حادثه (كه گفته ميشد اولي به اشاره دولت انجام شده است) حيثيت رضاخان را به عنوان مردي مقتدر كه «امنيت» را براي كشور به ارمغان آورده، مخدوش ميكرد. او براي باز گرداندن امنيت در تهران حكومت نظامي اعلام كرد. اقليت مجلس به اين بهانه تحت فشار شديد قرار گرفت و سرانجام در روز هفتم مرداد استيضاحي را عليه دولت تقديم مجلس كرد. اين استيضاح را مدرس، حائريزاده، ملكالشعراي بهار، عراقي، كازروني، اخگر و سيدحسن زعيم امضاء كردند. يكي از سه مورد استيضاح «تحويل ندادن اموال مقصرين و غيره به خزانه دولت و [عدم نظارت بر] بودجه وزارت جنگ» بود كه آشكارار به سرنوشت گنجينه اقبالالسلطنه اشاره داشت.
به نوشته ملكالشعراي بهار در «تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران»: «مواد استيضاح براي رئيس دولت، مخوفترين هجومي بود كه به مشاراليه شده بود. اين را همه كساني كه با آقاي سردارسپه آشنا بودهاند ملتفت شدهاند كه معظمله تا چه حد از حمله جرايد و حمله وكلاي مجلس نگران و خائف بود، خاصه در مورد ضعيفترين جنبههاي او كه «استفاده نامشروع» باشد». قرار شده بود استيضاح اقليت روز سهشنبه 17 مرداد 1303 انجام شود. بهار نوشته است كه در آن روز هواداران اكثريت مجلس تقريباً تمام جايگاه تماشاچيان مجلس را پر كرده بودند. علاوه بر آن ازدحام مشكوكي از هواداران سردارسپه نيز در خارج از مجلس به وجود آمده بود. او حتي ادعا كرده است عدهاي مسلح ميان تماشاچيان بودهاند. اين همان روزي است كه مدرس جمله معروف «زنده باد خودم! مرده باد سردارسپه!» را در واكنش به شعارهاي تند و خشمگينانه ازدحام كنندگان گفته بود و البته كتكش را هم خورده بود!
جلسه صبح روز 17 مرداد در اثر همين وضعيت نابههنجار ناتمام ماند. نمايندگان اقليت و از جمله مدرس هنگام خروج از مجلس مورد هجوم و هتك قرار گرفتند. بنابراين در جلسه عصر هيچيك از امضاءكنندگان استيضاح جز ملكالشعراي بهار حاضر نشدند. او توضيح داد كه استيضاح كنندگان امنيت كافي براي طرح استيضاح را ندارند، اما نمايندگان اكثريت در پاسخ به درخواست رأي اعتماد سردارسپه، به او و دولت او (كه مختصر تغييري يافته بود) رأي اعتماد دادند و قضيه به همين صورت گذشت.
سردارسپه كار شيخخزعل را هم در همان سال تمام كرد و خيز نهايي را براي نشستن بر تخت سلطنت آغاز كرد.
مرتضيقلي خان اقبالالسلطنه ماكويي، سرحددار قدرتمند منطقه شمال غرب ايران، روز 20 ارديبهشت 1303 در تبريز درگذشت. اميرلشكر عبداللهخان (امير طهماسبي)، فرمانده لشكر و والي نظامي آذربايجان چند روز قبل او را احضار كرده بود. آن دو هميشه روابطي دوستانه و محترمانه داشتند، اما گفته ميشود اين بار اميرطهماسبي به اشاره سردارسپه كمر به قتل خان بسته بود. او با روي خوش از اقبالالسلطنه استقبال كرد و او را در جاي هميشگي منزل داد، اما روز بعد گفته شد كه خان مقتدر ماكو در اثر «فجأه» از دنيا رفته است.
اقبالالسلطنه و اجداد او از دوران صفويه سرحددار شمال غرب ايران بودند. سرزميني كه اين خانواده اداره ميكرد از يك سو با روسيه و از سوي ديگر با عثماني هممرز بود. در واقع بخشي از املاك مرتضيقلي خان در خاك عثماني و بخشي در روسيه قرار داشت. با اين وجود او خود را ايراني ميدانست و به شاه ايران وفادار بود. در عين حال اقبالالسلطنه، به شيوه مرسوم تا آن روزگار، حكومتي مستقل از دولت مركزي داشت. هزاران تفنگچي تحت فرمان او بودند و ثروتي افسانهاي در اختيار داشت كه با آن املاكش را حفظ و اداره ميكرد. مرتضيقلي خان هر سال براي شاه هداياي ارزشمندي ميفرستاد و مقداري مستمري نيز به وليعهد كه ساكن تبريز بود ميپرداخت. بنابراين او از نظر سردارسپه چند اشكال اساسي داشت: به احمدشاه وفادار بود، قدرت و ثروت داشت و به دولت مركزي وابسته نبود.
مهره
سردارسپه به تازگي بحران «جمهوري» را از سر گذرانده بود. تلاش او و هوادارانش براي تغيير رژيم حكومتي با مقاومت اقليت مجلس (به رهبري مدرس) و علماي بزرگ شيعه مواجه شده و شكست خورده بود. او به ناچار براي اينكه قدرت متزلزل شدهاش را بار ديگر تثبيت كند، به يك كنارهگيري نمايشي دست زده بود. احمدشاه كه در سفر اروپا بود كوشيد از موقعيت استفاده كند و كس ديگري را به رياست وزراء برگزيند. او پيش از آن هم به سردارسپه اعتماد نداشت، اما ماجراي «جمهوري» بدگماني او را دوچندان كرده بود.
احمدشاه در صحنه سياست آنروز كشور مهرههاي زيادي براي بازي نداشت. مهمترين مهرههاي او براي مقابله با قدرت گرفتن سردارسپه، خانهاي مقتدري چون اقبالالسلطنه ماكويي در شمال غرب و شيخ خزعل در خوزستان بودند. بنابراين تعجبي نداشت كه سردارسپه به فكر ساقط كردن آنها باشد.
اميرطهماسبي كه يكي از نزديكترين اميران ارتش به سردارسپه بود به عنوان حاكم نظامي آذربايجان اقدامات مؤثري انجام داده و حيثيتي دستوپا كرده بود. بنابراين پس از مرگ (يا قتل) اقبالالسطنه تشييع جنازه بسيار باشكوهي براي او ترتيب داد و خود در رديف اول در آن شركت كرد. هر چند ساعتي بعد مأموران او قصر اقبالالسلطنه را به تصرف در آوردند و گنجينه افسانهاي جواهراتش را به تبريز و از آنجا به تهران فرستادند. اين جواهرات بسيار گرانبها از قرنها پيش در خانواده اقبالالسلطنه نسل به نسل به ارث رسيده بود و ارزشي مافوق تصّور داشت. ثروت اقبالالسلطنه در اختيار سردارسپه قرار گرفت ولي به خزانه دولت وارد نشد. همين مسئله حدود سه ماه بعد در استيضاح مدرس و يارانش در مجلس مطرح شد.
استيضاح
تيرماه 1303 با دو حادثه مهم همراه بود، قتل عشقي و قتل ماژور ايمبري. اين دو حادثه (كه گفته ميشد اولي به اشاره دولت انجام شده است) حيثيت رضاخان را به عنوان مردي مقتدر كه «امنيت» را براي كشور به ارمغان آورده، مخدوش ميكرد. او براي باز گرداندن امنيت در تهران حكومت نظامي اعلام كرد. اقليت مجلس به اين بهانه تحت فشار شديد قرار گرفت و سرانجام در روز هفتم مرداد استيضاحي را عليه دولت تقديم مجلس كرد. اين استيضاح را مدرس، حائريزاده، ملكالشعراي بهار، عراقي، كازروني، اخگر و سيدحسن زعيم امضاء كردند. يكي از سه مورد استيضاح «تحويل ندادن اموال مقصرين و غيره به خزانه دولت و [عدم نظارت بر] بودجه وزارت جنگ» بود كه آشكارار به سرنوشت گنجينه اقبالالسلطنه اشاره داشت.
به نوشته ملكالشعراي بهار در «تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران»: «مواد استيضاح براي رئيس دولت، مخوفترين هجومي بود كه به مشاراليه شده بود. اين را همه كساني كه با آقاي سردارسپه آشنا بودهاند ملتفت شدهاند كه معظمله تا چه حد از حمله جرايد و حمله وكلاي مجلس نگران و خائف بود، خاصه در مورد ضعيفترين جنبههاي او كه «استفاده نامشروع» باشد». قرار شده بود استيضاح اقليت روز سهشنبه 17 مرداد 1303 انجام شود. بهار نوشته است كه در آن روز هواداران اكثريت مجلس تقريباً تمام جايگاه تماشاچيان مجلس را پر كرده بودند. علاوه بر آن ازدحام مشكوكي از هواداران سردارسپه نيز در خارج از مجلس به وجود آمده بود. او حتي ادعا كرده است عدهاي مسلح ميان تماشاچيان بودهاند. اين همان روزي است كه مدرس جمله معروف «زنده باد خودم! مرده باد سردارسپه!» را در واكنش به شعارهاي تند و خشمگينانه ازدحام كنندگان گفته بود و البته كتكش را هم خورده بود!
جلسه صبح روز 17 مرداد در اثر همين وضعيت نابههنجار ناتمام ماند. نمايندگان اقليت و از جمله مدرس هنگام خروج از مجلس مورد هجوم و هتك قرار گرفتند. بنابراين در جلسه عصر هيچيك از امضاءكنندگان استيضاح جز ملكالشعراي بهار حاضر نشدند. او توضيح داد كه استيضاح كنندگان امنيت كافي براي طرح استيضاح را ندارند، اما نمايندگان اكثريت در پاسخ به درخواست رأي اعتماد سردارسپه، به او و دولت او (كه مختصر تغييري يافته بود) رأي اعتماد دادند و قضيه به همين صورت گذشت.
سردارسپه كار شيخخزعل را هم در همان سال تمام كرد و خيز نهايي را براي نشستن بر تخت سلطنت آغاز كرد.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی