روايت دنبلي
در مرور روايت عبدالرزاق مفتون دنبلي از ماجراي اصلاندوز ديديم كه او در مقدمهاي طولاني دليل اصلي شكست را تقدير آسماني و وضعيت افلاك و سعد و نحس ستارگان برشمرده و سپس به ذكر وقايع مشغول شده بود. به نوشته دنبلي، «مايه شوق» و «آتش غيرت» نايبالسلطنه باعث شده بود كه او با وجود كمشمار بودن سپاه، فوجهايي را به درخواست بزرگان «شكي» براي تأديب حاكم شهر بفرستد و خود در كناره ارس، در محل اصلاندوز منتظر بازگشت فوجهاي اعزامي بماند تا براي حمله به قراباغ آماده شوند. شاهزاده در همان ابتداي ورود به اصلاندوز عدهاي از سواران را براي محاصره نيروهاي روسي مستقر در آنسوي فرستاد و روسها را در محاصره گرفت. از قضا «آن جماعت را عزم تقابل مقدور نبود» و «از غلبه رعب و هراس در قلعه و سنگر خويش خزيدند و رايت مخاصمت به ميدان مجادلت نكشيدند».
فريب
چند روزي گذشت و كار آذوقه براي محاصره شدگان تنگ شد. ژنرال كتلاروسكي، فرمانده سپاهيان روسيه در قراباغ، به فكر چاره افتاد و به اين منظور عدهاي از قراباغيان را به قصد فريب به اردوي عباسميرزا فرستاد. اين عده خود را فراريان از روسها و پناهآورندگان به «لشكر اسلام» معرفي كردند و در ملاقات با جعفرقليخان قراباغي (از سرداران سپاه نايبالسلطنه) مدعي شدند از طرف ايلات قراباغ آمدهاند تا فوجي از سپاهيان ايران را براي محافظت از ايل در كوچ به جنوب ارس با خود همراه ببرند. جعفرقليخان «از سادهلوحي به سخنان آنها فريفته» شد و فوجي به فرماندهي صادقخان قاجار از نايبالسلنطه گرفت و به آن سوي ارس رفت. اما دو تن از قراباغيان كه جاسوس كتلاروسكي بودند در چادر جعفرقليخان ماندند و از كم و كيف اردوي شاهزاده اطلاع كامل به دست آوردند و سپس به اين بهانه كه به دنبال فوج اعزامي ميروند نزد كتلاروسكي بازگشتند.
به اين ترتيب ژنرال روس دريافت كه «جمعيت اردو منحصر به چند فوج سرباز نوآموز و چند دسته غلام و بنه مأمورين شكي و قراباغ است و معلمين انگليس كه متوجه تعليم توپچيان و سربازان تازهمشق بودند، به مناسبت مسالمت انگليس و روس از كار پيكار آسوده[اند]». او همچنين آگاه شد كه «سواران اسلام... از ظهور عجز روسيه اطميناني يافتهاند و مانند زمان سابق اهتمامي در احاطت اردو به جا نميآورند». چنين بود كه روسها آماده وارد آوردن ضربهاي خرد كننده به سپاه عباسميرزا شدند.
كتلاروسكي بامداد روز 25 شوال 1227ه.ق. (9 آبان 1191ه.ش. – 31 اكتبر 1812م.) سپاه خود را به راهنمايي شخصي به نام مرادخان دلاغرده (از اهالي قراباغ) از «معبري غير معروف» از رود ارس عبور داد و در حالي كه چند سوار قراباغي با اين ادعا كه از طرف جعفرقليخان آمدهاند قراولان را به خود مشغول كرده بودند، به اردو نزديك شد. سپاهيان عباسميرزا ابتدا «چنان پنداشتند كه صادقخان مراجعت نموده» و اين سپاه اوست كه نزديك ميشود. بنابراين هنگامي كه روسها به اردو نزديك شدند، سپاهيان ايران هنوز آرايش جنگي نداشتند. نايبالسلطنه كه اوضاع را چنين ديد فوراً دستور داد زنبوركها را آتش كنند تا آن عده از اهالي اردو كه براي چراي اسبهاي خود به اطراف رفته بودند از خطر آگاه شوند و به اردو بازگردند. عباسميرزا شخصاً به ميان سپاه آمد و «طبل جنگ فرو كوفت» تا صفوف سربازان قدري مرتب شد. او سپس دستور داد صنعتگران و اصحاب حرفه را به همراه بنه سپاهيان مأمور به شكي و قراباغ به سرعت از ميدان معركه دور كنند تا آسيبي به آنها نرسد.
نبرد
«سواره قزاق از قلت سواره اسلام جرأت كرده، عنان كشادند» و جنگ آغاز شد. نايبالسلطنه با عدهاي از «غلامان خاص» با رشادت حمله اول قزاقها را دفع كرد «اما چه سود»؟ توپخانه روسها گلوله باران سپاه ايران را آغاز كرد در حالي كه «چون معلمين انگليس خود را دور از كار داشته [و] توپچيان نوآموز آذربايجاني نيز [هنوز] استقلالي در آن كار نيافته» بودند، توپخانه ايران درست عمل نميكرد و «جنگ توپخانه بر حسب دلخواه نايبالسلطنه نبود». او ناچار شخصاً بر سر توپها رفت، از اسب پياده شد، دامن بر كمر استوار كرد و چند گلوله آتش كرد. سپس بار ديگر سوار اسب شد و به ميان پيادگان رفت و به آنها دل داد. فوج سربازان ايراني حاضر در ميدان «كه به مراتب از سالدات روس در عدد كمتر بودند» چند ساعتي مقاومت كرد تا اينكه اسبها و بنه اهل اردو، صنعتگران و غيرنظاميان در فاصلهاي دور از ميدان جنگ سامان يافتند. آنگاه «نايبالسطنه زياده توقف را در آن مقام مقرون به صرفه نديد و از آنجا به پاي تپه اصلاندوز كه با روسيه زياده از يك تير پرتاب فاصله نبود، كشيدند».
به اين ترتيب «روسيه در جاي اردو[ي عباسميرزا] تسويه صفوف و تعبيه الوف كرده، لشكر اسلام متصل به پشته اصلاندوز [استقرار يافتند]. آن روز تا شب نفسي آسودگي نبود و جنگهاي متوالي روي نمود». عصر همان روز بار ديگر معركه بالا گرفت و قواي عباسميرزا چند بار به روسها حمله بردند كه البته نتيجهاي حاصل نشد. با تاريك شدن هوا روسها خود را به «دامن تپهاي بلند كه به مقام اردو متصل بود» كشيدند و به ادعاي دنبلي تصميم گرفتند كه روز بعد به آن سوي ارس بازگردند.
دنبلي در اينجا مينويسد كه عدهاي از اسراي جنگ «سلطانبود» كه ظاهراً مسلمان شده و در فوج بهادران خدمت ميكردند مخفيانه نزد روسها رفتند و آنها را به شبيخون تشويق كردند. به اين ترتيب كه فوجهاي سپاه روسيه به همراه اين عده به ميان سپاه ايران آمدند و از آنجا كه اعضاي فوج بهادران، بسياري از جنگجويان ايراني را به اسم ميشناختند و آنها را به نام ميخواندند، مقاومتي در آن شب تيره انجام نشد. سربازان شقاقي و نخجواني سپاه عباسميرزا هنگامي به خود آمدند كه روسها در ميانشان بودند...
(ادامه دارد)
در مرور روايت عبدالرزاق مفتون دنبلي از ماجراي اصلاندوز ديديم كه او در مقدمهاي طولاني دليل اصلي شكست را تقدير آسماني و وضعيت افلاك و سعد و نحس ستارگان برشمرده و سپس به ذكر وقايع مشغول شده بود. به نوشته دنبلي، «مايه شوق» و «آتش غيرت» نايبالسلطنه باعث شده بود كه او با وجود كمشمار بودن سپاه، فوجهايي را به درخواست بزرگان «شكي» براي تأديب حاكم شهر بفرستد و خود در كناره ارس، در محل اصلاندوز منتظر بازگشت فوجهاي اعزامي بماند تا براي حمله به قراباغ آماده شوند. شاهزاده در همان ابتداي ورود به اصلاندوز عدهاي از سواران را براي محاصره نيروهاي روسي مستقر در آنسوي فرستاد و روسها را در محاصره گرفت. از قضا «آن جماعت را عزم تقابل مقدور نبود» و «از غلبه رعب و هراس در قلعه و سنگر خويش خزيدند و رايت مخاصمت به ميدان مجادلت نكشيدند».
فريب
چند روزي گذشت و كار آذوقه براي محاصره شدگان تنگ شد. ژنرال كتلاروسكي، فرمانده سپاهيان روسيه در قراباغ، به فكر چاره افتاد و به اين منظور عدهاي از قراباغيان را به قصد فريب به اردوي عباسميرزا فرستاد. اين عده خود را فراريان از روسها و پناهآورندگان به «لشكر اسلام» معرفي كردند و در ملاقات با جعفرقليخان قراباغي (از سرداران سپاه نايبالسلطنه) مدعي شدند از طرف ايلات قراباغ آمدهاند تا فوجي از سپاهيان ايران را براي محافظت از ايل در كوچ به جنوب ارس با خود همراه ببرند. جعفرقليخان «از سادهلوحي به سخنان آنها فريفته» شد و فوجي به فرماندهي صادقخان قاجار از نايبالسلنطه گرفت و به آن سوي ارس رفت. اما دو تن از قراباغيان كه جاسوس كتلاروسكي بودند در چادر جعفرقليخان ماندند و از كم و كيف اردوي شاهزاده اطلاع كامل به دست آوردند و سپس به اين بهانه كه به دنبال فوج اعزامي ميروند نزد كتلاروسكي بازگشتند.
به اين ترتيب ژنرال روس دريافت كه «جمعيت اردو منحصر به چند فوج سرباز نوآموز و چند دسته غلام و بنه مأمورين شكي و قراباغ است و معلمين انگليس كه متوجه تعليم توپچيان و سربازان تازهمشق بودند، به مناسبت مسالمت انگليس و روس از كار پيكار آسوده[اند]». او همچنين آگاه شد كه «سواران اسلام... از ظهور عجز روسيه اطميناني يافتهاند و مانند زمان سابق اهتمامي در احاطت اردو به جا نميآورند». چنين بود كه روسها آماده وارد آوردن ضربهاي خرد كننده به سپاه عباسميرزا شدند.
كتلاروسكي بامداد روز 25 شوال 1227ه.ق. (9 آبان 1191ه.ش. – 31 اكتبر 1812م.) سپاه خود را به راهنمايي شخصي به نام مرادخان دلاغرده (از اهالي قراباغ) از «معبري غير معروف» از رود ارس عبور داد و در حالي كه چند سوار قراباغي با اين ادعا كه از طرف جعفرقليخان آمدهاند قراولان را به خود مشغول كرده بودند، به اردو نزديك شد. سپاهيان عباسميرزا ابتدا «چنان پنداشتند كه صادقخان مراجعت نموده» و اين سپاه اوست كه نزديك ميشود. بنابراين هنگامي كه روسها به اردو نزديك شدند، سپاهيان ايران هنوز آرايش جنگي نداشتند. نايبالسلطنه كه اوضاع را چنين ديد فوراً دستور داد زنبوركها را آتش كنند تا آن عده از اهالي اردو كه براي چراي اسبهاي خود به اطراف رفته بودند از خطر آگاه شوند و به اردو بازگردند. عباسميرزا شخصاً به ميان سپاه آمد و «طبل جنگ فرو كوفت» تا صفوف سربازان قدري مرتب شد. او سپس دستور داد صنعتگران و اصحاب حرفه را به همراه بنه سپاهيان مأمور به شكي و قراباغ به سرعت از ميدان معركه دور كنند تا آسيبي به آنها نرسد.
نبرد
«سواره قزاق از قلت سواره اسلام جرأت كرده، عنان كشادند» و جنگ آغاز شد. نايبالسلطنه با عدهاي از «غلامان خاص» با رشادت حمله اول قزاقها را دفع كرد «اما چه سود»؟ توپخانه روسها گلوله باران سپاه ايران را آغاز كرد در حالي كه «چون معلمين انگليس خود را دور از كار داشته [و] توپچيان نوآموز آذربايجاني نيز [هنوز] استقلالي در آن كار نيافته» بودند، توپخانه ايران درست عمل نميكرد و «جنگ توپخانه بر حسب دلخواه نايبالسلطنه نبود». او ناچار شخصاً بر سر توپها رفت، از اسب پياده شد، دامن بر كمر استوار كرد و چند گلوله آتش كرد. سپس بار ديگر سوار اسب شد و به ميان پيادگان رفت و به آنها دل داد. فوج سربازان ايراني حاضر در ميدان «كه به مراتب از سالدات روس در عدد كمتر بودند» چند ساعتي مقاومت كرد تا اينكه اسبها و بنه اهل اردو، صنعتگران و غيرنظاميان در فاصلهاي دور از ميدان جنگ سامان يافتند. آنگاه «نايبالسطنه زياده توقف را در آن مقام مقرون به صرفه نديد و از آنجا به پاي تپه اصلاندوز كه با روسيه زياده از يك تير پرتاب فاصله نبود، كشيدند».
به اين ترتيب «روسيه در جاي اردو[ي عباسميرزا] تسويه صفوف و تعبيه الوف كرده، لشكر اسلام متصل به پشته اصلاندوز [استقرار يافتند]. آن روز تا شب نفسي آسودگي نبود و جنگهاي متوالي روي نمود». عصر همان روز بار ديگر معركه بالا گرفت و قواي عباسميرزا چند بار به روسها حمله بردند كه البته نتيجهاي حاصل نشد. با تاريك شدن هوا روسها خود را به «دامن تپهاي بلند كه به مقام اردو متصل بود» كشيدند و به ادعاي دنبلي تصميم گرفتند كه روز بعد به آن سوي ارس بازگردند.
دنبلي در اينجا مينويسد كه عدهاي از اسراي جنگ «سلطانبود» كه ظاهراً مسلمان شده و در فوج بهادران خدمت ميكردند مخفيانه نزد روسها رفتند و آنها را به شبيخون تشويق كردند. به اين ترتيب كه فوجهاي سپاه روسيه به همراه اين عده به ميان سپاه ايران آمدند و از آنجا كه اعضاي فوج بهادران، بسياري از جنگجويان ايراني را به اسم ميشناختند و آنها را به نام ميخواندند، مقاومتي در آن شب تيره انجام نشد. سربازان شقاقي و نخجواني سپاه عباسميرزا هنگامي به خود آمدند كه روسها در ميانشان بودند...
(ادامه دارد)
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی