ماجراي كريستي
روايت محمدتقي لسانالملك سپهر از نبرد اصلاندوز كه در جلد اول «ناسخالتواريخ» آمده است، كاملاً با روايت دنبلي مطابقت دارد و پيداست از روي آن نوشته شده است. تنها تفاوت اين دو روايت در بخشي است كه به وقايع پس از شكست مربوط ميشود كه به آن خواهيم رسيد. اما نكتهاي كه در همه اين روايات ايراني به چشم ميخورد و با خاطرات سرگرد دروويل سازگار نميآيد، بخش مربوط به كشتهشدن كريستي انگليسي است. مثلاً سپهر (بر اساس اطلاعات دنبلي) مينويسد: «مستر كرشت انگريزي (كريستي) كه سرهنگ فوج شقاقي و نخجواني بود و از جنگ كناره مينمود با چند تن ديگر مقتول و مجروح گشتند». در حالي كه ديديم پاكروان بر اساس خاطرات دروويل ماجراي كشته شدن كريستي را به گونهاي ديگر نقل كرده است: «ماژور كريستي كه توانسته بود گردان خود را جمعوجور كند، آن را در محلي مستقر كرد تا شليك توپ مؤثر واقع شود... به نظر ميآيد ماژور ليندزي فقط ناظر بر ماجرا بوده و حتي در نبرد اولي هم شركت نكرده باشد. اما كريستي كه قهرمانانه در كنار سربازان خود ميجنگيد از ناحيه گردن مجروح شد و سربازانش او را به درختي تكيه دادند. اندكي بعد قزاقها كه او را شناسايي كرده بودند با گلوله سوراخسوراخش كردند».
اشارات
بايد به ياد داشت كه گاسپار دروويل يك افسر فرانسوي بود و با انگليسيها اصلاً ميانه نداشت. مثلاً او در مورد عملكرد ليندزي در جنگ اصلاندوز نوشته است: «در اصلاندوز شاهزاده (عباسميرزا) فرماندهي يك آتشبار كامل را به يك افسر انگليسي وابسته به كمپاني هند شرقي به نام ليندزي محول نمود... افسر نامبرده به جاي اينكه از قشون كه در حال عقبنشيني بود به وسيله توپخانه حمايت كند، از روي حماقت توپها را در قلعهاي كوچك مستقر نموده بود و در نتيجه، عقبنشيني به بينظمي كامل و فرار مبدل شد». با توجه به نگاه منفي دروويل به افسران انگليسي، بعيد است او بدون دليل و به دروغ در مورد كريستي از صفت «قهرمانانه» استفاده كرده باشد.
اشاره ديگر به اين ماجرا در نامهاي آمده است كه اوزلي حدود يك ماه پس از نبرد به فرمانده محلي قواي روسيه (كتلاروسكي؟) نوشت: «كريستي، ليندزي و دكتر جان كورميك، همگي اعضاي ميسيون انگليسي در تبريز بودهاند و حضورشان در ميان سپاهيان ايران صرفاً تصادفي بوده است و هيچگونه سر جنگ و ستيزي با روسيه، متحد بريتانيا، نداشتهاند. بنابراين اميد است كه مقامات لشكري روس در نخستين فرصت ممكن اموال آنها را يافته و تحويل مقامات انگليسي دهند». («تاريخ روابط بازرگاني و سياسي انگليس و ايران» نقل شده در حاشيه «مآثر سلطانيه» توسط غلامحسين زرگرينژاد)
يك نكته ديگر كه در اين ميان قابل توجه است، شرحي است كه دنبلي در مورد رشادت جعفرقليخان مقدم، سرهنگ فوج مراغه در روز نخست نبرد داده است: «در آن روز آرامسوز، شيوه ثبات قدم از جعفرقليخان... ظاهر گشت و مصابرت (مقاومت) او مايه آرام «سربازان نوآموز شقاقي و نخجواني» گرديد و در معركه جدال از زبان نايبالسلطنه تحسينات گوناگون شنيد». حال اگر به ياد آوريم كه فرماندهي فوج «سربازان نوآموز شقاقي و نخجواني» به عهده كريستي بوده است، رابطه مسئله روشنتر ميشود.
از كنار هم گذاشتن اين اطلاعات ميتوان چنين حدس زد كه ماژور كريستي در روز نخست نبرد، مطابق دستوري كه افسران انگليسي از سر گور اوزلي دريافت كرده بودند، از درگير شدن در جنگ اجتناب كرده است. به همين دليل جعفرقليخان مقدم علاوه بر فرماندهي فوج مراغه، سامان دادن به نوآموزان را هم به عهده گرفته است. اما صبح روز دوم جنگ، به هر دليل وارد معركه شده و شايد براي محافظت از جان سربازان تحت تعليمش كه به آنها دلبستگي يافته بود، «قهرمانانه» جنگيده و كشته شده است. به اين ترتيب اين عبارت دنبلي كه: «مستر كرشط انگليس... كه از اشتغال جنگ و جدال... فراغي داشت با چند نفر سركرده مقتول و مجروح [گشتند]» به اين معني خواهد بود كه «كريستي كه در روز قبل از جنگ كناره ميگرفت، در اين روز كشته شد». در عين حال چنانچه اين تفسير را نپذيريم تناقضي در ميانه ميماند كه اگر كريستي از جنگ بر كنار بود، چگونه به قتل رسيد؟
بعد
اكنون بر سر روايت سپهر از وقايع پس از شكست باز ميگرديم. لسانالملك نيز مانند دنبلي در ذكر حوادث پس از نبرد اصلاندوز ابتدا ماجراي دفن اجساد قربانيان و بازگشت سرداران اعزامي به شكي، قراباغ و ساليان را آورده و سپس به حمله روسها به قبايل مغاويز پرداخته است كه نايبالسلطنه را به فكر بازگشت به تبريز و ترتيب دادن لشكري تازه انداخت. او روايت خود را چنين ادامه ميدهد: «اما از آن سوي چون شيخعليبيك كنگرلو برادر نظرعليخان حاكم نخجوان در جنگ اصلاندوز گرفتار روسيان گشته بود، جماعت روسيان به گمان خويش او را فريفته مواعيد كردند و آهنگ نخجوان نمودند، باشد به تدبير او فتح نخجوان كنند. از اين سوي نايبالسلطنه از در دورانديشي نظرعليخان را طلب فرمود و كريمخان كنگرلو را به حومت نخجوان بازداشت، اما شيخعليبيك از لشكرگاه روسيان فرار كرده به ركاب پيوست. روسيه چون اين بديدند آهنگ نخجوان را بيسود دانسته مراجعت كردند. در اين هنگام اسماعيلخان دامغاني با سپاه از درگاه پادشاه برسيد، نايبالسلطنه او را از طريق اردبيل به مغان مأمور داشت و خود نيز از راه قراجهداغ طريق مغان گرفت و همهجا برف از ركاب سوار ميرفت».
(ادامه دارد)
روايت محمدتقي لسانالملك سپهر از نبرد اصلاندوز كه در جلد اول «ناسخالتواريخ» آمده است، كاملاً با روايت دنبلي مطابقت دارد و پيداست از روي آن نوشته شده است. تنها تفاوت اين دو روايت در بخشي است كه به وقايع پس از شكست مربوط ميشود كه به آن خواهيم رسيد. اما نكتهاي كه در همه اين روايات ايراني به چشم ميخورد و با خاطرات سرگرد دروويل سازگار نميآيد، بخش مربوط به كشتهشدن كريستي انگليسي است. مثلاً سپهر (بر اساس اطلاعات دنبلي) مينويسد: «مستر كرشت انگريزي (كريستي) كه سرهنگ فوج شقاقي و نخجواني بود و از جنگ كناره مينمود با چند تن ديگر مقتول و مجروح گشتند». در حالي كه ديديم پاكروان بر اساس خاطرات دروويل ماجراي كشته شدن كريستي را به گونهاي ديگر نقل كرده است: «ماژور كريستي كه توانسته بود گردان خود را جمعوجور كند، آن را در محلي مستقر كرد تا شليك توپ مؤثر واقع شود... به نظر ميآيد ماژور ليندزي فقط ناظر بر ماجرا بوده و حتي در نبرد اولي هم شركت نكرده باشد. اما كريستي كه قهرمانانه در كنار سربازان خود ميجنگيد از ناحيه گردن مجروح شد و سربازانش او را به درختي تكيه دادند. اندكي بعد قزاقها كه او را شناسايي كرده بودند با گلوله سوراخسوراخش كردند».
اشارات
بايد به ياد داشت كه گاسپار دروويل يك افسر فرانسوي بود و با انگليسيها اصلاً ميانه نداشت. مثلاً او در مورد عملكرد ليندزي در جنگ اصلاندوز نوشته است: «در اصلاندوز شاهزاده (عباسميرزا) فرماندهي يك آتشبار كامل را به يك افسر انگليسي وابسته به كمپاني هند شرقي به نام ليندزي محول نمود... افسر نامبرده به جاي اينكه از قشون كه در حال عقبنشيني بود به وسيله توپخانه حمايت كند، از روي حماقت توپها را در قلعهاي كوچك مستقر نموده بود و در نتيجه، عقبنشيني به بينظمي كامل و فرار مبدل شد». با توجه به نگاه منفي دروويل به افسران انگليسي، بعيد است او بدون دليل و به دروغ در مورد كريستي از صفت «قهرمانانه» استفاده كرده باشد.
اشاره ديگر به اين ماجرا در نامهاي آمده است كه اوزلي حدود يك ماه پس از نبرد به فرمانده محلي قواي روسيه (كتلاروسكي؟) نوشت: «كريستي، ليندزي و دكتر جان كورميك، همگي اعضاي ميسيون انگليسي در تبريز بودهاند و حضورشان در ميان سپاهيان ايران صرفاً تصادفي بوده است و هيچگونه سر جنگ و ستيزي با روسيه، متحد بريتانيا، نداشتهاند. بنابراين اميد است كه مقامات لشكري روس در نخستين فرصت ممكن اموال آنها را يافته و تحويل مقامات انگليسي دهند». («تاريخ روابط بازرگاني و سياسي انگليس و ايران» نقل شده در حاشيه «مآثر سلطانيه» توسط غلامحسين زرگرينژاد)
يك نكته ديگر كه در اين ميان قابل توجه است، شرحي است كه دنبلي در مورد رشادت جعفرقليخان مقدم، سرهنگ فوج مراغه در روز نخست نبرد داده است: «در آن روز آرامسوز، شيوه ثبات قدم از جعفرقليخان... ظاهر گشت و مصابرت (مقاومت) او مايه آرام «سربازان نوآموز شقاقي و نخجواني» گرديد و در معركه جدال از زبان نايبالسلطنه تحسينات گوناگون شنيد». حال اگر به ياد آوريم كه فرماندهي فوج «سربازان نوآموز شقاقي و نخجواني» به عهده كريستي بوده است، رابطه مسئله روشنتر ميشود.
از كنار هم گذاشتن اين اطلاعات ميتوان چنين حدس زد كه ماژور كريستي در روز نخست نبرد، مطابق دستوري كه افسران انگليسي از سر گور اوزلي دريافت كرده بودند، از درگير شدن در جنگ اجتناب كرده است. به همين دليل جعفرقليخان مقدم علاوه بر فرماندهي فوج مراغه، سامان دادن به نوآموزان را هم به عهده گرفته است. اما صبح روز دوم جنگ، به هر دليل وارد معركه شده و شايد براي محافظت از جان سربازان تحت تعليمش كه به آنها دلبستگي يافته بود، «قهرمانانه» جنگيده و كشته شده است. به اين ترتيب اين عبارت دنبلي كه: «مستر كرشط انگليس... كه از اشتغال جنگ و جدال... فراغي داشت با چند نفر سركرده مقتول و مجروح [گشتند]» به اين معني خواهد بود كه «كريستي كه در روز قبل از جنگ كناره ميگرفت، در اين روز كشته شد». در عين حال چنانچه اين تفسير را نپذيريم تناقضي در ميانه ميماند كه اگر كريستي از جنگ بر كنار بود، چگونه به قتل رسيد؟
بعد
اكنون بر سر روايت سپهر از وقايع پس از شكست باز ميگرديم. لسانالملك نيز مانند دنبلي در ذكر حوادث پس از نبرد اصلاندوز ابتدا ماجراي دفن اجساد قربانيان و بازگشت سرداران اعزامي به شكي، قراباغ و ساليان را آورده و سپس به حمله روسها به قبايل مغاويز پرداخته است كه نايبالسلطنه را به فكر بازگشت به تبريز و ترتيب دادن لشكري تازه انداخت. او روايت خود را چنين ادامه ميدهد: «اما از آن سوي چون شيخعليبيك كنگرلو برادر نظرعليخان حاكم نخجوان در جنگ اصلاندوز گرفتار روسيان گشته بود، جماعت روسيان به گمان خويش او را فريفته مواعيد كردند و آهنگ نخجوان نمودند، باشد به تدبير او فتح نخجوان كنند. از اين سوي نايبالسلطنه از در دورانديشي نظرعليخان را طلب فرمود و كريمخان كنگرلو را به حومت نخجوان بازداشت، اما شيخعليبيك از لشكرگاه روسيان فرار كرده به ركاب پيوست. روسيه چون اين بديدند آهنگ نخجوان را بيسود دانسته مراجعت كردند. در اين هنگام اسماعيلخان دامغاني با سپاه از درگاه پادشاه برسيد، نايبالسلطنه او را از طريق اردبيل به مغان مأمور داشت و خود نيز از راه قراجهداغ طريق مغان گرفت و همهجا برف از ركاب سوار ميرفت».
(ادامه دارد)
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی