یکشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۴

اوضاع اروپا

چنانكه پيش‌تر خوانديد، ميرزا ابوالحسن‌خان شيرازي، ايلچي اعزامي فتحعلي‌شاه به روسيه، روز دهم محرم 1230ه.ق. (22 آذر 1193ه.ش. – 13 اكتبر 1814م.) وارد مسكو شد. او پيش از ترك اين شهر به سوي سن‌پترزبورگ كه مقصد نهايي سفرش بود، 97 روز در مسكو توقف كرد. اين ايام بيشتر به ديد و بازديد اعيان و بزرگان شهر، شركت در ميهماني‌ها، تماشاي اپرا، ملاقات با تجار و بازرگانان ايراني (كه از رفتار مأموران گمرك حاجي‌‌ترخان گله‌مند بودند)، بازديد از موزه سلطنتي و تأسيسات نظامي، شركت در بال‌ماسكه و نمايش اسب‌ها، بازديد از بيمارستان، آشنايي با مدرسه مخصوص بزرگ‌زادگان فقير و يتيم و همچنين بازديد از آسايشگاه و زايشگاهي گذشت كه از محل خزانه سلطنتي اداره مي‌شد و مخصوص زنان و دختراني بود كه بدون ازدواج حامله مي‌شدند و مي‌خواستند بي‌سروصدا وضع‌حمل كنند. فرزنداني كه به اين ترتيب به دنيا مي‌آمدند در اين مكان نگهداري مي‌شدند و «اولاد پادشاه» لقب مي‌گرفتند. به نوشته ميرزا محمدهادي شيرازي، وقايع‌نگار سفر ايلچي، اين كودكان تا هنگام به عرصه رسيدن در آنجا زندگي مي‌كردند: «روز و شب دخترها را تعليم خواندن و نوشتن و آواز و ساز زدن و رقص و زري‌دوزي و خياطي و اقسام كمالات مي‌دهند و آنها را از هر كمال از اين مقوله مكمل مي‌سازند و اطفال ذكور را نيز به همين نسبت استادان هستند كه آنها را به كسب‌هاي مختلف از هر مقوله، حتي بافتن لباس خود از پشم تحريك و ترغيب مي‌نمايند و مي‌آموزند و در آنجا توقف دارند. [اين وضع برقرار است] تا مدت هيجده سال كه به جميع كمالات آراسته مي‌شوند... بعد از آن مدت، ذكور آنها را هر يك كه قابل باشند سالدات و سرجمع و افيسر مي‌كنند كه رفته‌رفته جنرال و سركرده سپاه مي‌شوند و هر چه قابل نوكري (خدمت در ارتش) نباشد آزاد هستند، به هر جا خواهند مي‌روند و متوجه همان كسبي كه آموخته‌اند مي‌شوند».
توقف
به نظر مي‌رسد علت توقف طولاني ايلچي در مسكو، علاوه بر خستگي ناشي از مسافرت در سرماي سخت، انتظار براي بازگشت تزار روسيه از سفر به اروپا بود. حدود 35 روز پس از ورود ميرزا ابوالحسن‌خان به مسكو، سر گور اوزلي كه در آن هنگام در سن‌پترزبورگ به سر مي‌برد، در يكي از مكاتبات خود به ميرزا خبر داد كه امپراطور يك ماه ديگر به پترزبورگ باز خواهد گشت. اما اين امر به واسطه تحولات اروپا تا مدت‌هاي طولاني به تعويق افتاد. اهميت اين تحولات و تأثيري كه بر ماجراي سفر ميرزا ابوالحسن‌خان و سرنوشت مذاكرات او در سن پترزبورگ داشت، به حدي است كه لازم است پيش از ادامه روايت مأموريت ايلچي، اشاره‌اي به اوضاع اروپا در آن روزگار داشته باشيم.
به ياد داريد كه ميرزا ابوالحسن‌خان در تبريز از زبان ميرزا بزرگ فراهاني اخباري مبني بر شكست ناپلئون و محدود شدن او در جزيره آلبا شنيد و فوراً دريافت كه اين امر مأموريت او را بسيار دشوار خواهد كرد. ماجرا از اين قرار بود كه ناپلئون پس از شكست مصيبت‌بار در لشكركشي به روسيه كه به مرگ صدهاهزار تن از سربازان و نابودي كامل ارتشش انجاميد، با خطر اشغال فرانسه توسط اتحاد مثلث (انگلستان، پروس و روسيه) روبرو شد. او به سرعت توانست قواي تازه‌اي از جوانان و نوجوانان فرانسوي ترتيب دهد و در دو نبرد پياپي بر قواي مهاجم پيروز شود. اما از آنجا كه اين جوانان نوبالغ و بي‌تجربه قادر نبودند سواره‌نظامي شايسته تشكيل دهند و با تعقيب قواي دشمن، پيروزي خود را تكميل كنند، خطر همچنان باقي ماند.
امپراطور
در چنين شرايطي دو طرف با ميانجي‌گري مترنيخ، صدراعظم اتريش كه ظاهراً بي‌طرف بود اما در نهان به اتحاد ضد ناپلئون گرايش داشت، يك قرارداد آتش‌بس امضاء كردند و براي صلح به مذاكره پرداختند. قواي اتحاد در اين مذاكرات خواستار عقب‌نشيني فرانسه از بخش‌هايي از فتوحات اروپايي خود بودند كه ناپلئون حاضر به پذيرش آن نشد. مترنيخ سرسختي ناپلئون را نشانه سوءنيت او قلمداد كرد و در اواسط اوت 1813 به فرانسه اعلان جنگ داد. اتحاد مربع (انگلستان، پروس، روسيه و اتريش) حدود دو ماه بعد در نبرد دو روزه‌اي در لايپزيك كه به «نبرد ملل» مشهور است قواي فرانسه را شكست داد و به سوي پاريس به حركت در آمد (اين تقريباً با انعقاد معاهده گلستان همزمان بود).
مدافعان پاريس كه قادر به مقاومت در برابر مهاجمان نبودند، روز 30 مارس 1814 قرارداد تسليم شهر را امضاء كردند. درست يك هفته بعد مجلس سناي فرانسه به بازگشت بوربون‌ها به سلطنت رأي داد و لوئي هجدهم را پادشاه فرانسه خواند. ناپلئون كه در كاخ خود پناه گرفته بود سرانجام پس از يك خودكشي ناموفق پذيرفت كه كشورش را ترك كند. البته او توانست عنوان «امپراطور» را حفظ كند و قرار شد «امپراطوري» تازه خود را در جزيره كوچك آلبا در درياي مديترانه برپا سازد. بديهي بود كه دشمنان سرسختش او را به دقت زير نظر گرفته بودند تا دوباره مايه دردسر نشود. اما كوشش‌هاي آنها بي‌فايده بود.
رفتار تبخترآميز لوئي هجدهم و فساد خاندان او كه بار ديگر بر فرانسه حاكم شده بود، به علاوه‌ي اوضاع دشوار اقتصادي و خطري كه فرانسوي‌ها در مورد از دست رفتن دستاوردهاي انقلاب خود احساس مي‌كردند، فرانسه را به يك بشكه باروت شبيه مي‌كرد... (ادامه دارد)

1 نظر:

در ۲:۱۱ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس گفت...

آقاي پارسانژاد برام خيلي جالبه شما چطور با تحصيل در رشته عكاسي اينقدر در روايت تاريخ تبحر داريد. اگر ممكنه يه روز دليل ورود به اين شاخه را هم توضيح دهيد و چگونگي مطالعات تاريخي خود را هم بنويسيد.

 

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی