جمعه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۳

چرخش
(براي شرق)
پرويز نيكخواه، عضو«سازمان انقلابى حزب توده ايران»، روز بيستم خرداد ۱۳۴۹ بر پرده تلويزيون دولتى ايران حاضر شد و اعتراف كرد تاكنون اشتباه مى كرده است. نيكخواه پنج سال پيش تر، به اتهام دست داشتن در ترور نا موفق شاه در كاخ مرمر دستگير شده بود و دوران محكوميت خود را در زندان مى گذراند. او كه بهترين سال هاى جوانى خود را با شور و اشتياق عليه حكومت شاه مبارزه كرد، سرانجام جان خود را بر سر همكارى با همان حكومت باخت. از اين منظر مرگ نيكخواه نمونه برجسته اى از طنز تلخ تاريخ بود. «سازمان انقلابى» كه نيكخواه از رهبرانش بود، محصول آخرين انشعاب حزب توده در سراشيبى افول پس از كودتاى ۱۳۳۲ محسوب مى شد. حكومت شاه در بيست و پنج سالى كه پس از كودتا دوام يافت، همه جوشش هاى حوزه سياست را در پس يك ديوار آهنين مهار كرد. اين سياست سركوب، روشنفكران جديدى را به وجود آورد كه از حزب توده يا جبهه ملى بسيار تندرو تر و آشتى ناپذير تر بودند. در نتيجه هنگامى كه شعله هاى انقلاب ۵۷ بالا گرفت، هيچ كس آمادگى نداشت حتى به پيام فروتنانه شاه كه «صداى انقلاب شما را شنيدم»، اعتنا كند.
انشعاب
حزب توده ايران به عنوان مهم ترين گروه اپوزيسيون چپ، در طول سال هاى پس از كودتا به دلايل مختلف رو به افول بود. فعاليت هاى حزب توسط نيروهاى امنيتى به شدت سركوب مى شد، اشتباه رهبران و تبليغات رسمى، تصوير حزب را به عنوان سازمانى «وطن فروش»، «لامذهب» و«بى رحم» تثبيت مى كرد، پايگاه اجتماعى حزب در اثر دگرگونى هاى اجتماعى و اقتصادى از دست مى رفت و رهبرى آن نيز بر اثر كهولت يا مرگ رهبران قديمى، تضعيف مى شد. حزب توده در ۱۵ سال پس از كودتا، سه انشعاب مهم را تجربه كرد. نخست عبدالرحمن قاسملو در سال ۱۳۴۳ از رهبرى حزب جدا شد و به احياى حزب دموكرات كردستان پرداخت.
دو انشعاب بعدى كه در سال هاى ميانى دهه ۱۳۴۰ اتفاق افتاد، تحت تأثير آشكار شدن اختلاف ميان احزاب كمونيست چين و شوروى بود. تعدادى از رهبران حزب كه به چين تمايل داشتند از حزب جدا شدند و گروه توفان را بنا نهادند. گروهى از دانشجويان جوان ايرانى ساكن اروپا (از جمله نيكخواه) نيز كه از ابتداى دهه ۱۳۴۰ در كنفدراسيون دانشجويان ايرانى خارج از كشور فعاليت مى كردند، از حزب انشعاب كردند و نام «سازمان انقلابى حزب توده ايران» را بر خود گذاشتند. اعضاى برجسته اين گروه (كه فريدون كشاورز، رهبر قديمى حزب توده را همراه داشتند) عبارت بودند از مهدى خانبابا تهرانى، كورش لاشائى، محسن رضوانى و پرويز نيكخواه.عمده ترين انتقاد دو گروه انشعابى اخير نسبت به حزب توده، اين بود كه حزب به اندازه كافى «انقلابى» نيست و از مبارزه مسلحانه حمايت نمى كند. سال ها بعد نورالدين كيانورى اين انتقادات را به طعنه چنين پاسخ داد: «سازمان انقلابى بعداً عده اى از رهبران خود مانند پرويز نيكخواه و كورش لاشائى و سيروس نهاوندى را براى عمليات مسلحانه به ايران فرستاد كه همه دستگير و تسليم شدند... اين بود نتيجه شعارهاى مسلحانه مائوئيست ها.»
انتقال رهبرى
«سازمان انقلابى» اندكى پس از تشكيل به فكر افتاد رهبران خود را به منظور سازماندهى مبارزه مسلحانه به داخل ايران انتقال دهد. كورش لاشائى كه خود يكى از رهبران سازمان بود در اين مورد گفته است: «مسئله اصلى نظريه «انتقال رهبرى به ايران» بود. يعنى رهبرى سازمان انقلابى مى بايست خود را به ايران منتقل كرده و از اين راه نشان مى داد كه شايستگى رهبرى انقلاب را دارد... به گمان من ريشه يكى از اشتباهات ما نيز همين بود كه به طور مكانيكى «انتقال» رهبرى را هدف قرار داده بوديم.»پرويز نيكخواه در سال ۱۳۴۳ به منظور ايجاد هسته هاى انقلابى در ميان دهقانان، از انگلستان به ايران بازگشت. او گروه كوچكى ايجاد كرد و مشغول تهيه نقشه مناطق روستايى بود كه يكى از وابستگان گروه، بدون هماهنگى، اقدام به ترور شاه كرد. رضا شمس آبادى سربازى ۲۲ ساله بود كه روز ۲۱ فروردين ۱۳۴۴ در كاخ مرمر به سوى شاه تيراندازى كرد. گلوله هاى شمس آبادى به شاه نخورد و در عوض دو نفر از كاركنان كاخ و خود شمس آبادى كشته شدند. در پى اين حادثه ۱۴ تن از جمله پرويز نيكخواه بازداشت و محاكمه شدند.
نيكخواه به ده سال زندان محكوم شد.به نظر مى رسد چيزى كه حدود پنج سال بعد با ظاهر شدن نيكخواه بر پرده تلويزيون اتفاق افتاد، لزوماً به آنچه در زندان بر او گذشت مربوط نباشد. چنان كه كورش لاشائى، رهبر ديگر سازمان انقلابى كه مدت ها بعد به ايران آمده بود نيز، پيش از دستگيرى به اين نتيجه رسيده بود كه: «بچه ها نبايد به اين ترتيب به ايران بازگردند... [ما اينجا] آدم هاى آواره اى شده بوديم معلق در ميان زمين و هوا. نه پايگاه اجتماعى داشتيم، نه نفوذى در ميان كارگران و نه امكان ارتباط با دوستان قديمى و اعضاى خانواده مان عملى بود.»
نيكخواه، لاشائى و ديگر رهبران بازداشت شده سازمان انقلابى، به مصاحبه هاى فرمايشى تن دادند. آنها اعتراف كردند كه نظريات و روش هايشان اشتباه بوده است، چشم بر واقعيات بسته بوده اند و تحولات اجتماعى مثبت پس از انقلاب سفيد را ناديده مى گرفته اند. نيكخواه پس از اين اعترافات آزاد شد و به اميد تأثير گذارى مثبت از درون حاكميت، به استخدام وزارت اطلاعات درآمد. همكارى او با حكومت شاه اما، سرانجام روشنى نداشت.نام او در كتاب خاطرات خلخالى، در ميان «سردمداران رژيم» كه پس از انقلاب به حكم او اعدام شده اند جاى گرفته است. خلخالى در رديف پنجاه و چهارم اين فهرست نوشته است: «پرويز نيكخواه كه سابقاً از افراد برجسته كمونيست ها بود ولى بعداً ۱۸۰ درجه تغيير جهت داد و طرفدار شاه شد. او در مدتى كوتاه، با اغواگرى، براى انقلاب شاه و ملت تبليغ مى كرد. ما بعداً فهميديم كه برادر نيكخواه يكى از طاغوتيان و سرمايه داران وابسته به دربار بود. من برادر پرويز نيكخواه را به دادگاه ويژه آوردم و بازداشت كردم؛ ولى او با حقه بازى از دست ما فرار كرد. شايد خداوند به خاطر اين تسامح ما را ببخشد.»

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی